براساس منطق عدل
که همه پیامبران الهی معتقد به آن هستند، و این صفت الهی که یکی از راههای ثبوت
وحدانیت خداست، هیچ تمایزی بر ابنای بشر وجود ندارد، مگر در پرهیزگاری آنها.
خدای احد و واحد که
تمام انسان ها را خود خلق نموده و از هر رنگ و پوست و نژادی که آفریده شده باشند،
عزیز می دارد و برای هر کار ثواب و خیر آنها پاداش و بر بدی آنها جزا قائل میگردد
و تمامی نعمتهای روی زمین و آسمان را بر آنها ارزانی میدارد تا خوب زندگی کنند و
آنها راهدایت میکند تا خیر و شر را تشخیص داده، خوب را برگزینند و در نهایت به
بهشت موعود وارد شوند و تا ابد از نعمتهای بیکران آنجا بهره مند شوند.
خدا عادل است و
در این شکی نیست که تمام نعمتهای خود را در سراسر کره زمین به مساوات پراکنده تا
تبعیض قائل نشده باشد. لیکن تنها نعمتی که به مساوات تقسیم نشده، همان هدایت
تشریعی است.
هدایتی که باید
از طریق ارسال پیامبران صورت پذیرد تا چراغ راه انسان ها گردند و در نور رهنمودهای
آنها زدوده گردد و راه خدا را بپیمایند.
هدایتی که بخاطر
آن یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر نازل شدند تا انسانها خدای یکتا را بپرستند و
با جباران زمانه بستیزند، نیکی را پیشه کرده و رستگار گردند.
اما مطالعه و تحقیقات بسیار نشان داده که همه
پیامبران الهی فقط در محدوده چند تمدن دنیای قدیم به مرکزیت خاورمیانه و مخصوصاً
از بین قوم یهود در سرزمین فلسطین کنونی ظهور کرده اندو نام هیچ پیامبری را در
میان مردمان امریکا، امریکای جنوبی، کانادا، آلاسکا، ایسلند، استرالیا،
ژاپن،فیلیپین، افریقای جنوبی و غیره نشنیده ایم.
آیا پس از کشف قاره امریکا و مهاجرت های پیاپی به این
قاره ثروتمند، به بهانه کفرو گمراهی، آنها را قتل عام نکردند و ثروتشان را به غارت
نبردند و زمین هایشان را غصب نکردند؟ تا آنجا که حتی زمین کوچکی هم برای سرخپوستان
باقی نگذاشتند!؟
آیا هیچ پیامبری
نباید برای ارشاد این مردم گمراه و دفاع از آن مردم مظلوم فرستاده میشد؟
هنوز هم بعضی از
قبائل افریقایی همدیگر را شکار میکنند و آدم خوار هستند! چه میشد اگر یکی از این
همه پیامبر در این سرزمین ها ظهور میکردند و آن انسان ها نیز هدایت می شدند؟
در حالیکه در این
گوشه دنیا، گاهی اوقات چندین و چند پیامیر، همزمان با هم به پیامبری مشغول بوده
اند. (داستان زکریا، اسحق و مسیح نمونه بارز این مطلب است) در بعضی از کتب مذهبی
آمده است که قوم بنی اسرائیل عزیزترین اقوام دنیای قدیم نزد خدا بوده است. که صد
البته این همه جز ساخته رندان این قوم داستانسرا چیز دیگری نیست.
آیا عدل خدا
بازیچه ایست که قومی را نزد خود عزیز و قومی را منفور گرداند؟
در این رابطه
بعضی ها میگویند که شاید فرستادگان خدا فقط به این محدوده جغرافیایی محدود نباشند
و در نقاط دیگر هم پیامبرانی مبعوث شده باشند و ما از آنها اطلاع نداریم اما
همانگونه که در تمام ادیان ثبت شده و مورد قبول عامه آمده است، ما پنج پیامبر الهی
داریم که به آنها فرستاده های برگزیده خدا یا پیامبران صاحب کتاب گفته میشود که
عبارتند از: ابراهیم، موسی، عیسی و محمد خاتم الانبیاء که به گفته شخص وی و کتاب
آسمانی و اجماع اهل فن، آخرین پیامبر الهی است و همانگونه که از اسم او درک میشود،
پذیرش پیامبری پس ازوی امر محال است.
اگر به مستندات
تاریخی زمان این پیامبران و پس از آن بنگریم، مشاهده میشود که هزارسال پس از نبوت
خاتم الانبیاء، قاره ی کهن آمریکا توسط کریستف کلمب کشف شد. بهمراه مردم متمدنی که
تعدادی از عجایب هشت گانه ی دنیا را خلق نموده اند ، یعنی در زمانیکه نه از
ابراهیم و موسی خبری بوده و نه از عیسی و محمد. فقط بدلیل فقدان امکانات ارتباطی
بین مردم نقاط مختلف دنیا با یکدیگر، این قاره ناشناخته مانده بود.
با این حال این
مردم تمدن داشته، هم در ساخت قایق متبحر بوده اند و هم در ساخت ابزار.جالب
اینکه پس از کشف این سرزمین نا شناخته در هیج جای آن آثاری مبنی بر ظهور پیامبری
در این قاره بدست نیامده است.
چه در سنگ نوشته
های کهن و چه مردمی که افسانه ها را سینه به سینه نقل می کردند.
آنچه که تاریخ
هنگام کشف قاره جدید به آن گواهی میدهد در درجه اهم پرستش ستارگان و اجرام آسمانی
توسط سرخ پوستان آمریکای شمالی و جنوبی است که زیر مجموعه هایی از این مذهب در
قبایل گوناگون مثل پرستش سنگ یا چوب وغیره نمود داشته ولی عمده مطلب پرستش اجرام
آسمانی است وآثار بدست آمده در معابد کهن امپراطوری اینکاها این را ثابت میکند.
ولی شاید اگر
امکانات سفر به آمریکا هم در سه هزار سال پیش مهیا بود واین قاره هم تا کنون
هزاران پیامبر فرستاده خدا میداشت که سر منشاء قوانین دینی آنها نیز در قوم بنی
اسراییل میبود ودر این صورت در این گوشه از دنیا هم آثاری را که حکایت از تعدد
پیامبران الهی دارد نیز بدست می آمد !!! یا به زبان ساده تر بگوییم؛ قوم بنی
اسراییل متاع ساده و کم خرج زاییده ذهن خود را براحتی درآنجا هم به فروش می رسانید
چرا که به جرم نداشتن همین مذب الهی ، 1600 سال بعد ازظهور مسیح که او هم از
انبیاء قوم بنی اسراییل بود؛ مذهب او را به ضرب گلوله داغ در سینه همین مردم جای
دادند وهستی آنها را به غارت بردند تا آنجا که در زمان حال، صاحبان اصلی این
سرزمین – سرخپوستان آمریکا – فقط محدودۀ جغرافیایی بسیار کوچکی از این قارۀ پهناور
را برای زندگی در اختیار دارند.
لذا میتوان
دریافت که دانسته ها و علم این پیامبران قبل از خود و محل حضور و ظهورشان و اوضاع
اجتماعی آنروزگارمحدود میشده است.
مثلا ً حضرت موسی
از محدودۀ جغرافیائی قوم بنی اسرائیل بیشتر را نه خبر داد ونه میدانست.
باز عده ای می گویند:
شاید خواست خدا
بر این بوده که تعداد پیامبران و محل ظهورشان به علت فهم و درایت مردم این خطه اینگونه
باشد که ما میدانیم.
ولی چرا خود
پیامبران از قدرت های خارق العاده شان استفاده نکرده اند و به خواست خدا به جای
تبدیل عصا به اژدها و بارش نان و یا عروج به آسمان، به نقاط ناشناختۀ کرۀ زمین طی
الطریق نکرده اند تا مردم آنجا را از موهبات ادیان الهی برخوردار بسازند؟
در دین اسلام،
آیات واضحی از عروج پیامبر اسلام تا آسمان هفتم و دیدار از ملائکه و برخورداری از
مواهب بهشتی شده است.
ولی چرا وی و
دیگر پیامبران یکبار هم نظیر این کار را نکرده و در افریقای جنوبی، استرالیا،
جزایر اندونزی، فیلیپین و یا امریکا نزول نکردند تا به آنها درس انسان شدن
بیاموزند؟
که اگر چنین بود،
اسامی این پیامبران به کرّات در پیشینه این اقوام دیده میشد.
چرا این پیامبران
از معجزه که ابزاری برای مجاب کردن انسان های عصیانگر آن زمان بوده، فقط برای
اقوام خویش استفاده میکردند؟
آیا این فرمان
پروردگار عالم بود که فقط قوم تو انسانند و دیگران مهم نیستند؟
یا برداشت شخصی
پیامبران از مذهب نوخاسته ی خویش؟
که اگر فرمان
الهی این باشد مغایر صفت عدالت خداست و اگر برداشت شخصی باشد، پس مذهب الهی چیست؟
آن خدایی که
ابزار معجزه را در اختیار پیامبر قرار میدهد که با کمک آن، ناباوران را به باور
برساند، محدودیت برای آن قائل نمیشود، چراکه وظیفه ی او هدایت انسان (هدایت
تشریعی) است و انسان از هر قوم، رنگ و نژادی که باشد، در برابر خدا که او را خلق
نموده، یکسان میباشد.
شکی نیست که تمام
پیامبران اهداف بزرگی داشته اند و همگی از نوابغ قوم خود بوده اند که خوب و بد را
درک کرده و از ظلم حکام زمان خود به تنگ آمده و با استفاده از یورش بی پروای
اندیشه های رخنه کننده، امید مردم تحت فشار را برانگیخته و باعث رهایی ملت خود
میشدند و برای نفوذ بیشتر کلامشان از وحی و اعجاز استفاده نموده و حقانیت خود را
اثبات میکردند.
اما عده ای برای
منافع خود از فرصت بدست آمده در حکومت نو رسته جا باز کرده و از این تغییر و تحول
به بیراهه، سوءاستفاده نموده اند.
لذا در اکثر
موارد، این اهداف درست، به نتایج اشتباهی از قبیل خرافه و پرستش افراد به جای خدا،
که خود نوعی بت پرستی در خفا میباشد و از این دست بازتاب ها منتهی میشوند.
در نتیجه باعث
بوجود آمدن حکومت های استبدادی دینی که از بی رحمانه ترین حکومت های استبدادی است،
می شوند که تمام لذایذ مردم را از آنها گرفته و با وعده سرخرمن، آنها را به ماشین
عبادت تبدیل میکنند.
بوضوح میتوان دید
که ادیان ترویج شده در بین اقوامی که واقع گرا نبوده، گسترش می یافته و اقوامی که
عاطفی تر بوده و خود زمینه بسط خرافه را داشته اند، مثل اقوام آسیای میانه، روم،
خاورمیانه، هند و اعراب و ایران، مناسبترین ملل برای این مقصود بودند و گرنه مردم
سرزمین ژاپن با کمترین فاصله با این مرکزیت، حتی زیر بار یکی از این مذاهب الهی
نرفت. مردمان سخت کوش و خود باوری که بجای عبادت های طولانی برای رسیدن به بهشتی
جاودان، با تلاش و کوشش خود، آن را در همین دنیا بدست می آورند. همانگونه که بدون
داشتن ذخایر نفت فراوان، با اتکا به دانش و فعالیت، از بزرگترین قدرت های اقتصادی
جهان بشمار میروند.
در بین مذاهب
جهان، پر طرفدارترین، پایدارترین و منطقی ترین آنها مذهب بودایی است، که تقریباً
دو هزار سال قبل از میلاد مسیح ترویج یافت.
تفکر بودا ساده و
بی غل و غش بود و هرگز به کسی نگفت که در ازاء کارهای خوب به بهشت میرود و برای
اشتباهاتش در دوزخ به عذاب الهی گرفتار می شود.
کسی را فریب
نمیداد و تعالیمش خالی از خرافات و چاپلوسی و عوام فریبی بود. دلنشین و ساده سخن
میگفت و اعتقاد داشت خوبی را برای خوب بودنش باید دوست داشت، باید به دیگران
احترام گذاشت چون همنوع شما هستند و به بدان هم باید چرا که گمراهند.
لذا پس از گذشت
چهار هزار سال پیروانش به وضوح داناتراز سایر مذاهب هستند و تاریخ نشان میدهد که
این مذهب بدون نیاز به خونریزی و نبرد به سرعت در میان مردم رواج یافت و با آغوش
باز پذیرفته شد.
شاید افرادی مثل
او نیز در در امریکای جنوبی و غیره بوده باشند ولی آنچه که مسلم است از پیامبران
الهی با نیروهای غیبی در آن مناطق اثری نبوده است و مردم سایر مناطق نظیر آن از
این موهبت الهی محروم مانده اند و چرایی این مطالب در سایه سخت اندیشی مذهبی از
لوح تفکر انسان کنونی محو گردیده است.
وظیفه ی پیامبر
هدایت ابناء بشر است:
باید بی دینان را
از هرگونه و نژادی که هستند بشناسد و به هدایت آنها مبادرت ورزند.
در حالیکه نه فقط
این کار را نکردند، بلکه اطلاع بیشتری از محدوده ی قوم خود هم نداشتند.
تنها پیامبری که قبل
از مبعوث شدن، سفرهای زیادی با کاروانهای تجاری داشته، حضرت محمد بوده و فرموده:
"علم را طلب
کنید حتی اگر در کشور چین باشد." اینطور که مشهود است در زمان وی دورافتاده
ترین نقطه ی شناخته شده جهان، کشور چین بوده که در آنجا هم معدودپیامبرانی که
ادعای پیامبری الهی داشته اند، وجود داشته که آنها نیز نظری به عقاید قوم بنی
اسرائیل داشته اند.
ولی چندان جای
پایی در دل مردم واقع نگر این سرزمین باز نکرده و با "ظهور بودا"
طومارشان در هم پیچید.
این ادعا از
تعداد پیروانشان قابل فهم است.
اما چرا پیامبر
ما که برخلاف که بر خلاف سنت اسلاف خویش، از فراسوی سرزمینش آگاهی داشته، یکبار طی
الارض نکرده تا به آنها مذهب صحیح الهی را بیاموزد؟
و خط بطلان بر
ادعای بودا بکشد؟
آیا تا آنزمان
اسم بودا را نشنیده بود؟
اگر شنیده ، چرا
با این مظهر کفر که خدای متعال را منکر شده به مبارزه نپرداخته – حتی اگر چه با یک
معجزه ی کوچک در میان آن مردم. و اگر نشنیده، معجزات الهی و عروج به چه کارش می
آمده؟
وی برای خسرو
پرویز پادشاه وقت ایران نامه میفرستد و او را به خداپرستی دعوت میکند- در واقع
مردم ایران را به یکتاپرستی میخواند... آیا نمی دانسته که خیلی قبل از او این
ملت،"اهورا مزدا" را قدرت یگانه عالم میدانسته اند و می پرستیده اند؟
"اهورا
مزدا" همان خدایی است که ما امروز "خدا" مینامیمش و محمد به زبان
خودش "الله". آیا این جای بسی سؤال و شک نیست؟
کسی که ادعای عروج
تا پیش خالق هستی را دارد، از مذهب مردم هم مرز کشورش بی اطلاع است؟
ازمستندات تاریخی
و خبرهای خود پیامبران که بگذریم، به معیاری که رنگ و بوی مادی و بشری نداشته باشد
و سرچشمه ی الهی خالص و بقول اهل فن بدون تحریف است، یعنی کتاب آسمانی میرسیم.
کاملترین و بی خدشه ترین کتاب الهی از قول علمای دین، قرآن مجید است.
با نگاهی کوتاه
اما عمیق به آن میبینیم که احوال پیامبران قبل از محمد بصورت آمده و برای هر
پیامبر محدوده جغرافیایی پیامبری وی با مختصری از داستان زندگی آنها و خصائص و
روحیات و مشکلات و مصائبی که متحمل شده، بوضوح حاکی از آن است که:
اولاً: تمامی قصص
قرآن برگردان مختصریا تفسیرگونه ای از قصص قدیمی قوم بنی اسرائیل است! بعبارت دیگر
شخصی که در آن زمان اطلاعی یا ارتباطی با علماء قوم بنی اسرائیل داشته براحتی
میتوانست به این قصه ها دسترسی داشته باشد.
مثلاً ماجرای آدم
و حوا، برگردانی از داستان آدم و حوای تورات است که همین قصه ی قوم بنی اسرائیل،
اقتباسی از سنگ نوشته های قدیم قوم آشور است که نوع تفکر مردم آنزمان را در مورد
خلقت انسان بیان میکند.
در این بحث، صحت
و سقم این اساطیر مورد نظر نیست، آنچه که اهمیت دارد، مکان وقوع این قصص میباشد.
چراکه حتی یک
اشاره ی کوتاه هم به قصه های ملتهای دیگر نشده
و فقط داستان هایی از اوج و سقوط مردمی مثل قوم لوط و اقوام مشابه که همه
خود شاخه هایی از قوم بنی اسرائیل هستند، میباشد...
دوماً: تمام
شخصیتهای معرفی شده بعنوان پیامبر، به وضوح اسامی عبری دارند. و حتی برای شروع
داستان در قرآن آمده: حضرت داود از بزرگان قوم بنی اسرائیل بود، و یا اینکه حضرت
خضر، یحیی، اسماعیل ، ابراهیم و غیره را بوضوح
با اقوام آنها نام برده و علت اختلاف آنان را با پادشاهان زمانه و از این
دست ذکر میکند.
این ظهور و غروب
پیامبران متعدد در یک منطقه جغرافیایی مشخص، با یک دستورالعمل مشابه، قطعاً این
سئوالات پیاپی را برای هر کسی که نگاه عمیق و متفکرانه ای در دین داشته باشد، پیش
می آورد.
آیا عدالت الهی،
انحصاراً برای قوم بنی اسرائیل بوده تا آنها از این راه اقدام به ساخت و صادرات
دین یا ادیان، بر حسب سلیقه ی اقوام گوناگون کنند؟؟؟
علی اخوان پور
25.10.1391
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen