درباره من سلام به همهٔ خوانندگان محترم: نظر به اینکه وبلاگ قبلی من:"نگاه من نگاه" برای هموطنان مقیم

Donnerstag, 17. Januar 2013

فرهنگ مرگ پرستی‌، عزاداری و شهادت ابزار آخوند برای حکومت به مردم


علی‌ اخوان پور:
در یک نگاه و تفکر این مسئله بسیار سوال بر انگیز به نظر می‌رسد و شاید هر فرد ایرانی‌ نیز به این موضوع بار‌ها فکر کرده باشد که چرا تعداد روزهای عزاداری و بر سر کوبیدن تاریکی‌ و سیاه پوشی اینقدر زیاد است و اساسا هدف از این کار چیست؟سیاه پوش کردن و برنامها ی عزاداری برای چه به ‌یک فرهنگ تبدیل شده.در دنیای امروز هر انسان هوشمند و با خردی نمیتواند این مورد را بپذیرد که در جامعه ای‌ زندگی‌ کند که هر روز به بهانه ای‌ مراسم گریه زاری بر سر کوبیدن بر قرار باشد،در جائی‌ که تمام جهان میکوشند تا جامعه ای‌ شاد و شاداب داشته باشند.
به راستی‌ هدف از این کار چیست ؟برای بیشتر روشن شدن موضوع و هدف رژیم ایران و سؤ استفاده آخوند‌ها از فرهنگ مرده پرستی‌ در زیر گفتگوی شهلا شفیق جامعه شناس و فعال حقوق زنان با رادیو زمانه را میخوانید:


نسبت و نقش «شادی» و «عزاداری» را در فرهنگ امروز ایران چگونه می‌بینید؟

شهلا شفیق - جمهوری اسلامی مقولات «شهادت‌طلبی» و «انتظار» را برای تبدیل مذهب به یک ایدئولوژی حکومتی به خدمت گرفته است و فرهنگ عزاداری که به‌طور وسیع تبلیغ و ترویج می‌شود از این مفاهیم بهره بسیار برده است.

شهلا شفیق: ایدئولوژی جمهوری اسلامی هم در خدمت پدرسالاری است، هم آن را تقویت می‌کند و هم از آن بهره می‌گیرد. برای آنکه نظم ولایت فقیه برقرار باشد و همه تابع امر رهبر قرار گیرند حکومت نیاز به سلسله مراتب پدرسالاری دارد. اینگونه در خانواده، سروری با مرد است، در جامعه ولایت با فقیه است. زنان تابع مردانند و خلاصه همه افراد تابع امر ولی.
اگر به گفتار حزب‌اللهی بنگریم، متوجه ارتباط فرهنگ عزاداری با دو مقوله پایه‌ای که ذکر کردم می‌شویم: امت (ملت) باید خود را در راه ایدئولوژی حاکم فدا کند و در‌‌ همان حال منتظر یک ناجی هم باشد. آن‌ها که شهید جمهوری اسلامی هستند، سربازان امام زمانند و مرگشان، راه آمدن او را هموار می‌کند؛ پس فرخنده است. حجله‌های شهیدان مفاهیم عزا و عروسی را در هم می‌آمیزد و به عزاداری رنگ شادی می‌زند.

از‌‌ همان ابتدای حکومت جمهوری اسلامی، در متن جنگ ایران و عراق، حاکمان مفاهیم متناقضی مثل تبریک و تسلیت را همزمان مطرح کردند؛ به طور مثال خانواده‌های شهدا باید هم عزاداری می‌کردند و هم این عزاداری باید به جشن تبدیل می‌شد. از ترکیب شادی و شهادت، معجون عجیبی به وجود آمد که در خدمت ترویج فرهنگ مرگ‌پرستی قرار گرفت.

با توجه به این مفاهیم و تناقض‌های آنها وقتی به مراسم‌ مذهبی نگاه می‌کنیم، متوجه حضور پررنگ زنان در آن‌ها می شویم. چرا زن‌ها با برگزاری این مجالس و شرکت‌ در آنها پذیرای این مفاهیم هستند؟

نمی‌دانم آیا می‌توان چنین برداشتی داشت یا خیر؟ مراسم عزاداری در ایران با مفاهیم سیاسی گره خورده، به نمایش تبدیل شده و از مفاهیم اصلی خود دور شده است. مردان هم در این مراسم نقش زیادی مثل زنجیر زدن و بر سینه کوفتن دارند که البته وقتی این حرکات با آهنگ‌های جدید مخلوط می‌شود، کنسرت تحیرانگیزی تشکیل می‌دهند.

شاید بتوان گفت نوع بسیج کردن زن‌ها متفاوت است. حکومت به دلیل نقشی که برای زنان به عنوان ناقل مفاهیم ایدئولوژیک قائل است، نمایش متفاوتی را برای آنان در نظر می‌گیرد. به حزب‌اللهی‌ها در زمینه شرکت زنان تاکید می‌کنند، زیرا معتقدند که زنان به دلیل مادر بودن بهتر می‌توانند فرهنگ شهادت و انتظار را منتقل کنند. البته در این میان باید به پوشش زنان هم اشاره کرد: چادر، حجاب و رنگ سیاه مجموعه‌ای از مفاهیم نمایشی از فرهنگ شهادت را منتقل می‌کند و از آن بسیار بهره گرفته می‌شود. این همه اصرار برای سیاهپوش کردن زنان در چنین متنی معنا می‌دهد.

جدا از فرهنگ عزاداری و مراسم مذهبی، مسئله «مرگ‌اندیشی» یا تقدس بخشیدن به مرگ در ایران از کجا آمده و بر چه مبنایی استوار است؟

حاکمان برای رواج فرهنگ مرگ‌اندیشی از ایدئولوژیک کردن مفاهیم صوفیانه سود می‌برند؛ مفاهیمی که در فرهنگ ما گسترده‌اند.

شهلا شفیق: وقتی با تحمیل حجاب و شدت دادن به سرکوب، برای حذف زن‌ها از فضای عمومی تلاش می‌شود، چنین حذفی تحرک و نشاط را در حیات اجتماعی کاهش می‌دهد. طبیعتا جوانی هم که در تقسیم شادی با زنی که دوست دارد آزاد نیست از حق انتخاب شادی محروم است؛ و البته اگر صحنه‌های کنترل خیابانی جوان‌ها و حجم نگرانی‌های پدر و مادر‌ها را برای مهمانی رفتن بچه‌هایشان در نظر بگیریم، آنوقت متوجه می‌شویم که مردم در چه فضای ناشاد اجتماعی زیست می‌کنند.
برای مثال وقتی شخصی می‌میرد از اصطلاحی نظیر «از قید حیات آزاد شد» استفاده می‌کنیم. گویی زندگی باری است سنگین و قیدی است بر دست و پا. گویی انسان به حیات بالا‌تر تعلق دارد و «آن دنیا» مهم‌تر است. اصطلاحات بسیاری داریم که زندگی را به زندان و قفس مانند می‌کنند. همین مفهوم اما وقتی ایدئولوژیک می‌شود به این شکل به کار می‌رود که «اگر جان خود را برای حکومت بدهید به بهشت می‌روید»؛ و دیدیم که جوانان را با کلید بهشت در گردن، راهی جبهه‌های جنگ کردند.

 از سوی دیگر، برای رواج فرهنگ مرگ‌اندیشی و مرگ‌پرستی، زندگی این جهان تحقیر می‌شود؛ یعنی هرگونه شادی که در زندگی این جهان است نوعی ابتذال به حساب می‌آید. انگار خندیدن، رقصیدن، شادمانی و جشن به نوعی چسبیدن به این دنیاست و فدا کردن آن دنیای دیگر.

در مقابله با این فرهنگ و سیاست، شاهدیم که در ایران، شادی، به نوعی اعتراض هم تبدیل شده است و همه سعی می‌کنند نشان دهند به تبلیغات حاکمان وقعی نمی‌نهند و حق خود را شادی و شاد بودن می‌خواهند.

این مبارزه غیر مستقیم توسط مردم برای گرفتن حق شادی به چه شکل است؟

رواج بی‌اندازه جوک و لطیفه‌ها در ایران مثال شعری شده که می‌گوید «کارم از گریه گذشته ست از آن می‌خندم». واقعیت این است که بسیاری از لطیفه‌هایی که با ایمیل و اس‌ام اس دهان به دهان می‌چرخد به شکل دردناکی وضعیت موجود را مورد تمسخر قرار می‌دهند و در‌‌ همان حال مخالفت‌ها را بیان می‌کنند.

نوشته‌ای خواندم که از این وضعیت متناقض سخن می‌گفت. نویسنده می‌پرسید که آیا خوشحالی‌های ما واقعی است؟ آورده بود که مثلاً آمنه می‌خواهد فردی که به صورتش اسید پاشیده قصاص شود . بعد تغییر عقیده می‌دهد و این قرار لغو می‌شود و ما شاد می‌شویم. به فرودگاه می‌رویم و می‌بینیم ممنوع الخروج نیستیم و شاد می‌شویم. در پارتی کسی مزاحم‌مان نمی‌شود و خوشحال می‌شویم یا در رستوران کمی ودکا با نوشیدنی‌مان مخلوط می‌شود و خوشحال می‌شویم. فیلترشکن جدید خوشحال‌مان می‌کند. شایع شده است فلانی بازداشت شده است و زمانی که پیدا می‌شود خوشحال می‌شویم. نوشته می‌خواست بگوید که از بس آزادی‌های ما را گرفته‌اند کمترین مفری را شادی تلقی می‌کنیم.

فکر نمی‌کنم بتوان مردم را برای آنکه به هر چیزی می‌خندند سرزنش کرد. خنده در فضای تنگ پنجره‌ای برای نفس کشیدن می‌گشاید. این هم هست که وقتی شادی را از مردم بگیری، آن‌ها خود به هر وسیله و امکان به شادی نقب می‌زنند. در ایران جلوه‌های این خلاقیت را در لطیفه‌سازی‌ها می‌بینیم و جوان‌ها در هر فرصتی برای به‌دست آوردن حق شادی‌شان مقاومت می‌کنند. این خلاف تصویر بیرونی مردمی است که انگار همیشه مشغول عزاداری‌اند.

وصف حال این پدیده‌ها آن شعر حاقظ است که می‌گوید «اگر غم لشکر اندازد که خون عاشقان ریزد/ من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم» و یا «بر سر آنم که گر ز دست بر آید/ دست به کاری زنم که غصه سر آید».

خنده در فضای تنگ پنجره‌ای برای نفس کشیدن می‌گشاید. این هم هست که وقتی شادی را از مردم بگیری، آن‌ها خود به هر وسیله و امکان به شادی نقب می‌زنند. در ایران جلوه‌های این خلاقیت را در لطیفه‌سازی‌ها می‌بینیم و جوان‌ها در هر فرصتی برای به‌دست آوردن حق شادی‌شان مقاومت می‌کنند. این خلاف تصویر بیرونی مردمی است که انگار همیشه مشغول عزاداری‌اند.
اینگونه شعر‌ها البته در نقطه مقابل آن نوع تفکر درویشی است که این جهان را هیچ می‌پندارد. شعر خیام اما راهی خلاف اینگونه درویشی می‌رود و بانگ برمی‌آورد که ما انسانی هستیم متعلق به این جهان و شادی و غم‌هایمان از همین جهان است.

نتیجه آنکه ما با مجموعه‌ای پیچیده‌ای روبه‌رو هستیم که نمی‌توانیم بگوییم که جامعه ما به لحاظ شادی در یک موقعیت ثابت است. همانطور که نمی‌توانیم ادعا کنیم که در یک جامعه غربی همه شاد هستند، اما می‌توانیم بر یک نکته تاکید کنیم: آنجا که آزادی هست، حق انتخاب شادی هست و شاد زیستن با آزاد زیستن رابطه دیالکتیکی دارد. همچنان که نبود آزادی بر ناشادی می‌افزاید.

در جامعه ایران شاهدیم که مردم برای حق شادی مقاومت می‌کنند، اما ادامه چنین وضعیتی در طولانی‌مدت آسیب‌های اجتماعی بسیاری ایجاد خواهد کرد. شاهد گستردگی افسردگی و غم و پرخاشجویی و خشونت هم هستیم.

شما به نقش حکومت اشاره دارید که سعی در ریشه‌ای کردن مذهب و باورهای مرگ و شهادت دارد. جامعه ما نه فقط مذهبی، بلکه سنتی نیز هست. به نظر شما سنت چقدر در گسترش این فرهنگ نقش دارد؟

حاکمان سنت‌هایی که وجود داشته است را به ایدئولوژی حکومتی تبدیل کرده‌اند. سنت‌ها متنوع هستند و نمی‌توان همه آن‌ها را به یکسان ارزشگذاری کرد. باید دید هریک این سنت‌ها چه محتوایی دارند و چه می‌پرورانند. به طور مثال در سنت ایرانی جشن و شادی فراوان داریم. پس نمی‌توان در رواج فرهنگ مرگ‌پرستی همه سنت‌ها را مقصر دانست.

در واقع حاکمان بخشی از سنت‌ها را برگزیده و تقویت کرده‌اند که در خدمت ایدئولوژی و اهداف خودشان بوده است. اسلام‌گرایان حاکم از‌‌ همان ابتدای به قدرت رسیدن نوعی از انسانی که مد نظرشان بود را تبلیغ کرده‌اند؛ انسانی که فرهنگ شهادت و انتظار را دارا باشد. امروز هم می‌گویند «نشاط در غصه و گریه است». به تازگی مطلبی خواندم که مدعی شده بود «شادی غربی غم‌افزاست»؛ یعنی اصولاً نباید شاد بود و هرگونه شادی مبتذل است، اما برعکس، آنچه حکومت تبلیغ می‌کند (یعنی فرهنگ عزاداری و مر گ‌پرستی) صفا و شادی روح را در برخواهد داشت.

شادی با بینش و نوع نگاه به انسان در ارتباط است. ادگار مورن، متفکر فرانسوی که در رابطه با مرگ تحقیق کرده بر این نکته تاکید می‌کند که که رابطه انسان‌ها با مرگ نشان‌دهنده نوع رابطه آن‌ها با زندگی است. بدین‌سان، مراسم عزاداری هم نشان دهنده نوع رابطه با زندگی است.

هر سنتی که زندگی و حقوق انسان را تحدید کند و به بند بکشد در جهت تخریب زندگی است و به نیروهای مرگ‌اندیش پا می‌دهد. توجه کنیم که مفهوم شادی پیچیده است و صرفاً به محیط اجتماعی رجوع نمی‌دهد. در جوامعی هم که به طور نسبی دمکراسی و آزادی وجود دارد نمی‌توان گفت که همه انسان‌ها شاد هستند. شادی دارای یک وجه درونی هم هست. تفاوت در این است که در اینجا آدم‌ها آزادند تا لحظات شاد خود را انتخاب کنند و بسازند، اما در ایران حق انتخاب شادی وجود ندارد. از سوی دیگر نبود آزادی بر غم‌ها و سرخوردگی‌ها می‌افزاید. از این نبود آزادی، نوعی ناکامی و سرخوردگی به وجود می‌آید که غم و غصه را بیشتر می‌کند، زیرا آزادی و شادی در پیوند با یکدیگر هستند. به همین دلیل گسترش خودکشی پیش می‌آید که البته در زنان به دلایل مشخصی این اتفاق بیشتر رخ می‌دهد.

چه دلایلی باعث رشد خودکشی و افسردگی در زنان می‌شود؟

نگاه حاکم به زنان که آزادی آنان و اختیارشان بر بدن خویش را عامل گناه و فساد تلقی می‌کند و قوانینی که این نگاه را تبلور می‌دهند و برای زنان حقوقی برابر قائل نیستند به فشار‌ها و خشونت‌های جنسیتی دامن می‌زند و زنان را در معرض افسردگی قرار می‌دهد.

خودسوزی به نوعی نمایش درد و رنج بی‌پایانی است که آین زنان متحمل می‌شوند. در زبان فارسی اصطلاحی هست که زن‌ها بیشتر به کار می‌برند: «می‌سوزم و می‌سازم». آنگاه که زنی دست به خودسوزی می‌زند، این کلام، گویی بدل می‌شود به «می‌سوزم اما دیگر نمی‌سازم». یعنی خود را می‌سوزانم تا شعله‌های آتش جهنمی را که بر من می‌گذرد نشان دهم.
به‌علاوه زنان در رده اولین قربانیان فقر و بی‌سوادی هستند. در این متن خطر خودکشی برای زنان بیشتر است. یکی از واقعیت‌های هشداردهنده در این زمینه گسترش غم‌انگیز خودسوزی در برخی از مناطق است که تحقیقات گویای آمار بیشتر زنانی است که اقدام به این کار می‌کنند. نتیجه پژوهش‌ها نشان می‌دهد که مجموعه عواملی همچون محرومیت و فقر و نگاه اطرافیان در قضاوت رفتار زنان و همچنین فشار‌ها و محدویت‌ها آن‌ها را به این اقدام سوق می‌دهد.

خودسوزی به نوعی نمایش درد و رنج بی‌پایانی است که آین زنان متحمل می‌شوند. در زبان فارسی اصطلاحی هست که زن‌ها بیشتر به کار می‌برند: «می‌سوزم و می‌سازم». آنگاه که زنی دست به خودسوزی می‌زند، این کلام، گویی بدل می‌شود به «می‌سوزم اما دیگر نمی‌سازم». یعنی خود را می‌سوزانم تا شعله‌های آتش جهنمی را که بر من می‌گذرد نشان دهم.

 فراموش نکنیم که فشار‌ها و محدودیت‌های جنسیتی از دلایل اصلی خودسوزی زنان است. اجبار حجاب نماد مجموعه‌ای از این سنت‌هاست. در شهرهای بزرگ زنان از حاشیه بیشتری برای آزادی پوشش و رفتار برخوردارند، اما در شهرستان‌ها همین آزادی‌های حداقلی برای انتخاب حجاب یا رنگ را نیز ندارند. حجاب فقط یک تکه پارچه نیست، بلکه با خودش انواع تحمیل‌ها را می‌آورد؛ چطور راه بروید، چطور بخندید، چطور و با چه کسانی صحبت کنید. در نتیجه فشار کنترل اجتماعی بر زنان بیشتر است و تحرک و نشاطشان کمتر.

در شرایطی که از آن سخن رفت طبعاً زن‌ها بیشتر در معرض افسردگی هستند، اما این مسئله بیانگر آن نیست که مرد‌ها لزوماً از وضعیت موجود بهره می‌برند. وقتی با تحمیل حجاب و شدت دادن به سرکوب برای حذف زن‌ها از فضای عمومی تلاش می‌شود چنین حذفی تحرک و نشاط را در حیات اجتماعی کاهش می‌دهد. طبیعتا جوانی هم که در تقسیم شادی با زنی که دوست دارد آزاد نیست از حق انتخاب شادی محروم است؛ و البته اگر صحنه‌های کنترل خیابانی جوان‌ها و حجم نگرانی‌های پدر و مادر‌ها را برای مهمانی رفتن بچه‌هایشان در نظر بگیریم و آنوقت متوجه می‌شویم که مردم در چه فضای ناشاد اجتماعی زیست می‌کنند.

با توجه به اینکه جامعه ما مردسالار است، به نظر شما نظام و فرهنگ مردسالاری نیز نقشی در تبدیل شادی به عزا و محرومیت زنان ایفا می‌کند؟

مسلماً اینطور است. در واقع خانواده پدرسالار با سیستم استبدادی در رابطه است و این دو همدیگر را کامل می‌کنند.

هرگز نمی‌توانیم مرگ را نفی کنیم یا عزا را انکار کنیم، اما اگر در کشوری، عزاداری و گریستن برای مردگان به فرهنگ تبدیل شود، زندگی را مورد حمله قرار می‌دهد. این چیزی است که در ایران شاهد آن هستیم. ابزارسازی ازمفاهیم مرگ و عزا بر ضد زندگی و خلاقیت است. ناگزیریم این روابط را مورد بازنگری دهیم تا جانبدار زندگی باشیم.
.
ایدئولوژی جمهوری اسلامی هم در خدمت پدرسالاری است، هم آن را تقویت می‌کند و هم از آن بهره می‌گیرد. برای آنکه نظم ولایت فقیه برقرار باشد و همه تابع امر رهبر قرار گیرند حکومت نیاز به سلسله مراتب پدرسالاری دارد. اینگونه در خانواده، سروری با مرد است، در جامعه ولایت با فقیه است. زنان تابع مردانند و همه افراد تابع امر ولی.

در این مجموعه، اگرچه مردان بر زنان سروری دارند ولی شهروندان چه زنان و چه مردان به عنوان شهروند حق حیات ندارند و تابع ولی هستند. در چنین شرایطی چنان که سخن رفت حذف آزادی به تحدید حق انتخاب می‌انجامد و این خود حق انتخاب شادی از شهروندان می‌گیرد.

به عنوان یک فعال اجتماعی برای دوری از فرهنگ عزاداری و گسترش شادی چه باید کرد؟

زنده بودن آدمی در گرو خلاقیت و آزادگی است. به عبارت دیگر، رابطه ما با مرگ از رابطه ما با زندگی تاثیر می‌گیرد. برای من مرگ بخشی از زندگی است. عزا یک مفهوم جدی است. وقتی مرگ، عزیزی را از ما می‌رباید به عزا می‌نشینیم؛ وقتی عشقی از دست می‌رود به عزا می‌نشینیم، اما مهم این است که با این از دست دادن‌ها چطور رفتار می‌کنیم و اینکه سمت گیری‌مان به سوی مرگ است یا زندگی.

هرگز نمی‌توانیم مرگ را نفی کنیم یا عزا را انکار کنیم، اما اگر در کشوری، عزاداری و گریستن برای مردگان به فرهنگ تبدیل شود، زندگی را مورد حمله قرار می‌دهد. این چیزی است که در ایران شاهد آن هستیم. ابزارسازی از مفاهیم مرگ و عزا بر ضد زندگی و خلاقیت است. ناگزیریم این روابط را مورد بازنگری دهیم تا جانبدار زندگی باشیم.

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen