علی اخوان پور:
سعی میکنم خود را جای کسانی بگذارم که تا چند ساعت دیگر در پارک هنرمندان شهر تهران، به دار آویخته خواهند شد و دنیا را از دید کسانی ببینم که فقط چند ساعت زندهاند. هر چند این دو نفر را به جز چند مطلبی که در سایتها خواندهام، نمیشناسم و مجهولات بیشماری در رابطه با آنها وجود دارد ولی با اینحال تمایلی ندارم در مورد این دو شخص بیشتر از این بدانم تا بدون حس تنفر به علت رفتار زشت آنها، فقط حس دو نفر اعدامی را آنهم به صورت ناقص تصور کنم.
نمیدانم به آنها گفتهاند که فردا صبح زود به وقت تهران قرار است، اعدام شوند یا نه! اگر جواب منفی است که در حال حاضر آنها خوابیدهاند و یا تا ساعاتی دیگر مانند همه شبهای دیگر خواهند خوابید؛ هر چند که آرامش از چشمان و ذهن این دو نفر مدتها است که رفته ولی با این حال خواب حتی با کابوسهای وحشتناک بسیار شیرینتر از مرگ خواهد بود. اگر خبر دادهاند که قرار است صبح اعدام شوند در این لحظات آخر حتما مثل مرغ سر کنده این طرف و آن طرف میروند و نمیتوانند آرام و بیقرار در یک جا بنشینند.
حتما برای آنها لحظات به سرعت برق و باد در حال گذر است و اینکه تا چند ساعت دیگر، وقت آن خواهد رسید که آماده شده و به محل اعدام بروند، دیوانهشان میکند. احتمالا به فکر فرارند ولی خیلی زود ناامید خواهند شد چون میدانند که سربازان و نگهبانان هم میدانند که کسانی که در حال مرگ میباشند تمام سعی خود را میکنند که رها شوند و مطمئنا تمام پیشبینیها را سربازان در این زمینه کردهاند. بعد از ناامیدی، ترس و دلهره، حس پشیمانی بارزترین حس آنها است.
شاید آنها به این فکر میکنند که چرا سرانجام کارهایشان اینگونه رقم زده شده است؟
شاید به بچگیهایشان فکر میکنند؛ به دوستانی که داشتهاند و الآن دکتر و مهندس شدهاند و دائم از خود میپرسند چرا ما نتوانستیم؟
شاید به تمامی آرزوهایی که داشتهاند فکر میکنند! به این فکر میکنند چه نقشههایی برای آینده داشتهاند که حال بر باد رفتهاند و یا به همه خاطرات شیرین و تلخ فکر میکنند؛ در حال حاضر حتی خاطرات تلخ هم، بسیار شیرین خواهند بود.
شاید به مادران مریض و پیرشان فکر میکنند که بعد از مرگ پسرهایشان چه بر سر آنها خواهد آمد؟ یا نگران جهیزیه خواهران خودشان میباشند. شاید پدران پیری داشتهاند که تنها حامی آنها، همین پسرهای لاابالی بودهاند. به پدرانی فکر میکنند که از کودکی آنها را وادار میکرد، با خلاف کردن پول به دست بیاورند. شاید الآن تنها خواسته آنها دیدار نهایی با پدر معتاد و مادر بیمارشان است.
شاید به دختر همسایه و یا کوچه بغلی فکر میکنند که چقدر دلربا بوده و یا شاید به پدران آن دختران فکر میکنند که به خاطر بیپولی این دو جوان دیلاق، جواب رد به آنها داده است. شاید به همه خوشیها و عشقبازیها با این دختران فکر میکنند.
حتما به خندههای مستانه و از روی غرور آن روز که زورگیری کرده بودند، فکر میکنند و الآن در آخرین لحظات خود را ابله فرض میکنند و به حماقت خود، پی بردهاند.
حتما در این لحظات دستان و تمام بدن آنها، بیاختیار میلرزد و زلزلهای چند ریشتری در قلب آنها به هنگام شنیدن کوچکترین صدایی از ترس اینکه جلادها به سراغ آنها آمدهاند، اتفاق میافتد. حتما چمباتمه زدهاند و میگریند؛ گاه با صدای بلند و گاه به آرامی و دیوانهوار این چرخه ادامه مییابد.
شاید الآن آنها به دقت به اطراف مینگرند و به دقت گوش میدهند تا از آخرین لحظات استفاده کنند. شاید در حال توبهاند و خدا را توانستهاند بهتر از قبل درک کنند؛ چون این تنها راهی است که میتواند برای آنها قدری آرامش هدیه دهد.
شاید هنوز هم امیدوارند که همه اینها یک کابوس است و به زودی تمامی آنها تمام خواهند شد؛ هر چند ساعت، چند لحظهای امیدوارم شده ولی به زودی باز ناامید میشوند. شاید آنقدر از این دنیا خستهاند که با کمال میل به آغوش مرگ خواهند رفت.
نمیدانم چه میکشند ولی …
خبر اعدام در ورزشگاهی در شهر سبزوار، بیاختیار ذهن من را به سمت افغانستان طالبانی سوق داد. به کشور و زمانی که خشونت کاملا عریان بود و هیچکس از اینکه رفتاری غیرانسانی را انجام میدهد، ترسی نداشت. حکومتی که قوانین تصویب شده در آن به جای عدالت، وحشیگری را ترویج میداد. در افغانستان نیز اعدامها در ورزشگاههایی مانند غازی انجام میشد و این به معنی تفریح و لذت بردن مردم از زجر کشیدن و کشته شدن بود؛ به مانند نبرد انسانها و حیوانات درنده در روم که در آن انسانها از کشته شدن دیگر همنوعان خود لذت میبردند. جای تاسف دارد که ایران نیز به این فهرست پلید اضافه شد و در این کشور، مردم در سکوها به نظاره مینشینند و زن و مرد در کنار هم از کشته شدن یک نفر فریاد رضایت سر میدهند.
اعدامهای صورت گرفته به خصوص در ایران به جای اینکه در عمل بتوانند آمار جرم را کاهش دهند، بیشتر برای آرام شدن وجدانها و سرکوب گذاشتن بر واقعیت و چرایی وقوع جرمها انجام میشوند. زمانی که اعدامی صورت میگیرد، در ظاهر به این معنی است که کننده جرم از بین رفته است و به این ترتیب، شانس تکرار جرم کاهش خواهد یافت. حال آنکه، اعدام در اینجا سرکوب گذاشتن بر واقعیت و مسکن کوتاهمدت است و در این باره باید ریشهیابی شده و چرایی وقوع جرم پیدا شود و شانس وقوع دوباره آن به صورت حقیقی کاهش یابد.
موافقان اعدام علاوه بر اینکه معتقد میباشند اعدام یک فرمان الهی است، از طرفی معتقدند که اعدام میتواند آمار وقوع جرم در جامعه را کاهش دهد. با این حال، با بررسی آمارهای رسمی به راحتی میتوان به این نتیجه رسید، اعدام که سختگیرانهترین نوع مجازات است هیچ تاثیری در کاهش وقوع قتلها در ایران نداشته و در برخی سالها افزایش قابل توجهی نیز داشته است. برای نمونه، آمار قتل در ایران و در سال ۱۳۸۰، ۲۱۹۵ مورد بوده است که این میزان در سال ۱۳۸۹ به ۲۲۷۷ مورد رسیده است. این در حالی است که در این سالها آمار اعدامها به صورت سالانه افزایش یافته است. آمار اعدامها در سال ۷۸، ۱۶۵ مورد بوده که این آمار در سال ۹۰ به ۵۵۲ تا ۶۷۶ مورد افزایش یافته است. این آمار آشکارا نشان میدهد که اعدامها تاثیری در کاهش وقوع قتل و در کل جرم در ایران نداشته است. حتی در امریکا به عنوان یکی از کشورهایی که بیشتر آمار اعدام را دارد، نشان داده شده است که وقوع قتل در ایالاتی که اعدام منسوخ شده است به مراتب کمتر از سایر ایالاتهای آن کشور است.
اعدام علاوه بر اینکه تاثیری بر کاهش میزان وقوع جرم نداشته و ندارد، از طرفی وقوع اعدامها افزایش خشونت در جامعه را نیز موجب میشود. با وجود اعدام آنهم در ملاعام و به شیوه دار زدن که عمدتا همراه با درد فراوان است و با استقبال مردم نیز مواجه میشود، زشتی و قبح یکی از وحشیانهترین رفتارهای انسانی از بین رفته و عادی میشود. وقتی بسیاری از روانشناسان از تاثیر دیدن صحنههای خشن فیلمها و بازیهای رایانهای در جامعه، بیم دارند؛ چطور است که اعدام نمیتواند بر جامعه تاثیر گذاشته و خشونت را رواج دهد؟
از سویی، مجازات اعدام صورت میگیرد که نشان داده شود کشتن یک انسان، عملی صحیح نیست ولی اعدام مگر چیزی جز کشتن یک انسان دیگری است؟ اگر عملی ناصواب باشد هرگز نمیتوان آن را با همان عمل ناصواب پاسخ داد و در بیشتر مواقع هر کار زشتی تا ابد و در هر شرایطی زشت و پلید میباشد. در این نوع جوامع، اصولا کشتن کار ناپسندی نیست و در بسیاری از مواقع مردم خود خواستار کشتن دیگران میباشند و به آن مشروعیت میدهند. در اینجا ملاک عمل کشتن نیست و شخصی که آن را انجام میدهد میتوان آن عمل را زشت و یا صحیح جلوه دهد. در این باره، ویکتور هوگو میگوید: «آيا گمان داريد، اعدام درس عبرت است؟ چرا؟ به خاطر آنچه درس میدهد؟ مگر چه میآموزيد با اين درس عبرت؟ اين را كه نبايد كشت؟ نبايد كشت را با چه میآموزيد؟ با كشتن؟»
یک اشکال عمده اعدام نیز این است که اعدام بازگشتی ندارد و اگر به فرض، حکم اعدامی صادر و انجام شود و بعد از مدتی خلاف آن ثابت شد آیا میتوان فرد مورد نظر را دوباره به زندگی برگرداند؟ حال آنکه نمونههای فراوانی از این اشتباهات دیده شده است و یا به علت اعدام و بسته شدن پرونده دیگر واقعیت عیان نشده است. موريس گارسن در این زمینه میگوید: «چون اعدام جبرانناپذیر است، با سایر مجازاتها فرق دارد و دلیل مخالفتها با اعدام به همین خاطر است.»
با تمامی اینها، متاسفانه در داخل ایران بسیاری با این نوع مجازاتها موافق میباشند و حتی ساعتها منتظر میمانند تا زجرکشیدن یک یا چند نفر بر اثر دار زده شدن را ببینند و با بیشتر شدن دست و پا زدنهای آنها در هنگام دار زده شدن، هیجانزده میشوند و آنها از این صحنهها فیلم برداشته و ساعتها درباره آن با بقیه صحبت میکنند. اینکه در مراسم اعدام ساعتها زودتر مردم به محل آن آمده و مشتاقانه منتظر اعدام یک انسان میباشد، معنی جز اینکه خشونت در جامعه نهادینه شده است را ندارد. در نهایت، به علل مختلف که خلاصهوار در متن بالا بدان اشاره شد، ناکارآمدی اعدام ثابت شده است و در بسیاری از کشورها مجازات اعدام در سالهای اخیر منسوخ گشته است.
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen