چکیده :همان حرف هایی که ۴ سال و ۶ سال و ۸ سال پیش آقای موسوی، آقای کروبی، آقای دکتر معین و یا آقای خاتمی می زدند و به خاطر آن حرف ها ما اتهام ضد انقلاب و ضد دین می خوردیم، الان خود آقایان جناح راست به یکدیگر می زنند....
کلمه – زهرا صدر:
لحظه خداحافظی لحظه ی تلخی است. چه آن زمان که زینب ده ساله جلوی در خانه و بیرون از ماشین، از گردن پدر آویزان شده و دستانش را باز نمی کند، چه آن زمان که به در کابوسی رنگ زندان میرسی و باید خداحافظی کنان بدرقه کنی، اشک نریزی و روحیه ات را حفظ کنی.
لحظه ی خداحافظی لحظه ی تلخی است چه زمانی که برای مرخصی با همبندی هایت وداع می کنی و چشمانت رنگ آزادی گرفته، چه لحظه ای که برای رسیدن به همراهان دربندت پر می کشی و قرار است با دوستان و خانواده ات خداحافظی کنی و بوی اسارت سرشار از آزادگی می دهی.
همراهی و همزبانی و همدلی با مهدی محمودیان، روزنامه نگار و راوی جنایات کهریزک در مسیر خانه تا زندان، گرچه تلخ اما امیدبخش است. روحیه ی خوبی دارد و به آرامی می گوید: “واقعیتش خیلی برایم سخت نیست و هیچ احساس بدی از رفتن به زندان ندارم.”
این زندانی سیاسی که با پایان مرخصی اش عازم زندان رجایی شهر است، تشریح می کند: “سخت ترین قسمت خداحافظی این بود که زینب می گفت “بابا نمی شود کاری کنی که بمانی؟ فقط برای یک روز دیگر!” و حتی حاضر شده بود چند ساعت بیشتر پیشش بمانم که با توجه به اینکه گفته بودند باید برگردم امکان ماندنم نبود. دوست داشت با من تا زندان بیاید که آن هم به خاطر اینکه امکان داشت دم در زندان گریه کند و یا حالش بد شود نگذاشتم و در خانه با او خداحافظی کردم.”
نگرانی در صدایش حس می شود، می گوید: “با توجه به اینکه دفعه پیش مرخصی ام فقط ۳ روز بود و دخترم تهران نبود و نتوانسته بودم خوب ببینمش، این بار فرصت خوبی بود که بتوانم مدت طولانی در کنارش باشم.”
دختر دیگر بزرگ شده و حتی ملاقات به ملاقات می توان تغییراتش را رصد کرد، مهدی محمودیان جدی و پدرانه شده، ادامه می دهد: “این بار خانه ای تهیه کردم و توانستیم مدتی با هم زندگی کنیم. فرصت خیلی خوبی بود برای زندگی مجدد. بعد از چند سال توانستم برای چند روز زندگی عادی را تجربه کنم.”
مهدی محمودیان که ۲۵ شهریور ماه در منزل شخصی اش بازداشت و به اتهام اجتماع و تبانی علیه نظام به ۵ سال حبس تعزیری محکوم شد و در داخل زندان نیز نامه ای درباره وضعیت اسفناک زندان رجایی شهر کرج و تجاوزهای مکرر در این زندان خطاب به آقای خامنه ای نوشت، در توضیح آنچه زندگی عادی می نامد، می گوید: “در این ایام بعد از نزدیک به سه سال چون اولین بار بود که می توانستم فضای اجتماعی را ببینم و ساعت های زیادی را با مردم عادی باشم برایم خیلی لذت بخش بود. مردم در فضای آزاد بدون دغدغه های سیاسی یا بدون گرایش خاصی داشتند زندگی عادیشان را می کردند که گفتگو با آن ها برایم جذاب بود و تازگی داشت.”
مهدی محمودیان عضو جبهه مشارکت ایران اسلامی در ادامه با اشاره به جو حاکم بر فضای سیاسی تاکید می کند: “خیلی شیرین بود دیدن این که حرف هایی را که سال هاست بزرگترهای ما می زنند و ما هم قبول داشتیم، الان مردم عادی می گویند. یعنی همان آرزوی ما که به نوعی دغدغه شدن بعضی مسایل بود. من بعد از نزدیک به سه سال وقتی میان مردم راه میرفتم دیدم که دغدغه های ما عمومی و مردمی شدند و حالا مردم هم با زبان و با ادبیات خودشان بسیاری آن حرف ها را می زدند.”
مسیر خانه ی مهدی محمودیان تا زندان رجایی شهر گوهردشت مانند همین روزهای تابستانی بلند است و از هر دری سخن می گوییم. می گوید: “متاسفانه ما در زندان مشکل خواندن روزنامه های روز را داریم و در این فرصت که من به اطلاعات آزاد هم دسترسی داشتم دیدم همان حرف هایی که ۴ سال و ۶ سال و ۸ سال پیش آقای موسوی، آقای کروبی، آقای دکتر معین و یا آقای خاتمی می زدند و به خاطر آن حرف ها ما اتهام ضد انقلاب و ضد دین می خوردیم، الان خود آقایان جناح راست به یکدیگر می زنند. البته با این فرق که ما اگر آن موقع گفتیم بر اساس مصالح اجتماعی و جامعه می گفتیم و آقایان الان بر اساس مصالح قدرت این حرف ها را می زنند. هر روز هم دعواهای آنچنانی می کنند و حرف هایی به هم می زنند که هیچ وقت اصلاح طلبان از نظر اخلاقی اجازه زدن این حرف ها را به دشمان خودشان هم ندادند. و همان پیش بینی ما که اینها نه اخلاق دارند و نه عرضه اداره کشور را، الان که همه چیز را حتی ۳ تا قوه را در اختیار گرفتند به وضوح قابل رویت است.”
این زندانی سیاسی که بهمن ماه سال گذشته برای چند روز در بیمارستان رجایی بستری بود در پاسخ به دوستانی که از اون درخواست کرده بودند مدتی ننویسد به وضعیت اسفبار زندان ها و جامعه اشاره ایی نکند تا شاید از زندان خلاصی یابد و بتواند در کنار خانواده اش بماند، نوشته بود: آیا ارزشش را داشت بخاطر اینکه به زندان نیفتم حرفی از کهریزک نمی زدم شاید تا هفته ها و یا حتی ماه های دیگر صدها برادر دیگرمان آنجا شکنجه و هتک حرمت می شدند؟ آیا ارزشش را داشت به خاطر ترس از دوری خانواده حرفی از قبرهای مخفیانه قطعه ۳۰۲ بهشت زهرا نمی زدم و به مانند هزاران مادری که ۲۳ سال است هنوز محل دفن فرزندان اعدام شده یشان را نمی دانند، صدها مادر و فرزند دیگر نیز تا سالها حتی نتوانند بر قبر عزیزانشان گریه کنند؟
امروز نیز مهدی محمودیان در پاسخ به سوال من که می پرسم هنوز هم پشیمان نیستید؟ می گوید: “تمام این مدت حتی یک لحظه پشیمانی که هیچ، حتی فکر اینکه که ای کاش نمی کردم در من به وجود نیامد. قاطع می گویم کاری که کردم بسیار بسیار درست بوده و کماکان اگر آن شرایط بوجود بیاید انجامش می دهم.”
او ادامه می دهد: “خوشحالم از اینکه توانستیم با مقاومت مان به همراه دوستان بیرون از زندان و با کمک دوستانی که به خاطر شرایط به وجود آمده مجبور به ترک کشور شدند حاکمیت را مجبور کنیم که بچه ها و دوستانمان را با هر روشی و با هر تعدادی و کیفیتی از زندان آزاد کنند.”
مهدی محمودیان، تیر ماه امسال در نامه ای با شرح بخشی از آنچه در این هزار روز بازداشت بر او گذشته نوشته بود: وقتی از مظالمی که بر خودم رفته است می نویسم شرمسار کسانی هستم که صدها برابر این فشارها بر دوششان سنگینی می کند و حتی امکان فریاد زدن را هم ندارند.
این روزنامه نگار زندانی در نامه ی خود تصریح کرده بود: شرمسار کسانی هستم که هنوز سیاه پوش گل های پرپرشان هستند و شرمسار رهبران دربندمان که از حداقل امکانات زندان همچون ملاقات با عزیزانشان نیز بی بهره اند و امروز بعد از هزار روز زندان با اطمینان و ایمان بیشتر نسبت به روزهای اول و گام هایی استوار تر در کنار دوستان و همرزمانم برای تحقق دموکراسی و حقوق بشر در ایران گام بر می دارم.
تلفن همراه مرتب زنگ می زند، تماس ها کوتاه است، کسی چیزی برای گفتن ندارند فقط شنیده اند که مرخصی تمدید نشده و مهدی محمودیان در راه بازگشت به زندان است. تماس می گیرند و خداحافظی هایی کوتاه… می گوید: “در این مدت با برخی از این دوستانی که بنا بر دلایلی ناچار به ترک وطن شدند صحبت کردم. دوستانی که برای احوال پرسی زنگ می زدند در صدایشان و حرف هایشان پر بود از دلتنگی. مطمئنم این دلتنگی ها اگر بیشتر از زندان نباشد به طور قطع کمتر از زندان نیست. من می دانم بعد از یک هفته، ده روز، دوماه، یک ماه خانواده هایمان را می بینم، یا اینکه ۶ ماه یک بار دو سال یکبار یک مرخصی داشته باشیم ولی اونها که رفتند می دانم که بسیار بسیار به شان سخت گذشته و می گذرد. من فکر کنم همه مان، چه آنهایی که در زندانند، چه آنهایی که در خارج از کشورند و چه آنهایی که در شرایط سخت اجتماعی و در این همه فشار ها و تماس های هر روزه وزارت اطلاعات و نیروهای امنیتی ایستاده اند و دارند کار می کنند و به خانواده ها سر می زنند و باعث روحیه دادن به خانواده ها می شوند و کار ها را پیگیری می کنند واقعا همه به یک اندازه زحمت می کشند. انشا الله که این زحمات یک روزی به نتیجه برسد و همه دوباره دور هم جمع شویم.”
دیگر ساختمان ها و علامت های سبز بزرگراه و آفتاب بی حال که در شرف غروب است هشدار می دهد وقت خداحافظی تو هم رسیده است. آنان که بسته شدن در را پشت سر زندانی خود دیده اند، آنان که نگاهشان با نگاه سرباز جلوی در که آمده زندانی را ببرد گره خورده است، آنان که بغض جلوی در زندان امان خداحافظی را ازشان برده است، خوب می فهمند تیر کشیدن سر و سوختن چشم و احساس خفگی جلوی زندان لحظه ی خداحافظی را. به جای خداحافظی می گوید: “چیزی که در روزهای مرخصی خیلی اذیتم کرد این بود که احساس می کردم بچه ها و مردم کمتر حواسشان رهبران در بندمان است. فکر می کنم ما باید هر آنچه که نیرو داریم برای فشار برای آزادی رهبرانمان موسوی و کروبی و خانم رهنورد بگذاریم و همه تلاشمان را بکنیم تا انشا الله زودتر آزاد شوند چون واقعا شرایط آن ها از زندان هم بدتر و سخت تر است.”
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen