علی اخوان پور:
همه ساله مصادف با بيست و پنج نوامبر روز جهاني منع خشونت عليه زنان مقالات و نوشته هاي زيادي در خصوص اعمال خشونت عليه زنان در كشورهاي مختلف نوشته و منتشر مي شود و توجه همگان را بيش از پيش به این معضل رايج معطوف مي كند. با اين حال به نظر مي رسد پديده ي خشونت عليه زنان همچنان به صورت چالشي در اكثر كشورها به خصوص كشورهایي با بافت سنتي و مذهبی باقي مانده است.
چهارم آذر ماه 1392، مصادف با 25 نوامبر، «روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان» است. به همین مناسبت، به سنت سال های گذشته در مدرسه فمینیستی، تلاش کردیم با تهیه ویژه نامه ای، همراه با خواهران مان در سراسر جهان، اعتراض مان را به خشونت علیه زنان نشان دهیم، تا شاید صداهای پراکنده در سراسر جهان، در این روز به هم پیوسته و هرچه بیشتر جامعه را به این موضوع مهم حساس سازد. سال گذشته بنابه شرایط آن زمان و از آن جایی که جامعه ایرانی نگران وقوع خشونت های کلان مقیاسی همچون جنگ بود، تلاش کردیم بحث های خود را عمدتا برمسئله «جنگ» و پیامدهای آن برای زنان، و نیز به انتقال تجربه های زنان و شیوه های متنوع برخورد کنشگران جنبش های زنان در دیگر کشورها نسبت به پدیدۀ ویرانگر جنگ بپردازیم، اما امسال درصدد برآمدیم که تمرکز بیشتری بر خشونت های خانگی علیه زنان داشته باشیم. از این رو در ادامه، مقاله آزاده دواچی را در مدرسه فمینیستی می خوانید:
همه ساله مصادف با بيست و پنج نوامبر روز جهاني منع خشونت عليه زنان مقالات و نوشته هاي زيادي در خصوص اعمال خشونت عليه زنان در كشورهاي مختلف نوشته و منتشر مي شود و توجه همگان را بيش از پيش به این معضل رايج معطوف مي كند. با اين حال به نظر مي رسد پديده ي خشونت عليه زنان همچنان به صورت چالشي در اكثر كشورها به خصوص كشورهایي با بافت سنتي و مذهبی باقي مانده است. البته شيوع خشونت عليه زنان به جغرافياي خاصي محدود نيست و در بيشتر كشورها كم و بيش وجود دارد، اما معضل اصلي در این کشورها، موجه جلوه دادن خشونت و قانوني كردن آن و ناديده گرفتن آن به عنوان یک مسئله اجتماعی است.
در بسیاری از نوشته ها و مطالب منتشر شده در رابطه با خشونت علیه زنان بر اهميت زدودن این نوع خشونت ها تاكيد مي شود، اما به نظر مي رسد چالش اساسي تكيه بر توازن و برقراري قدرت ميان مرد و زن در محیط خانگی است كه از مهمترین دلايل اعمال خشونت عليه زنان است. این درحالی است که مي توان گفت مداخله ي قواي اجرايي و همينطور در هم آميخته شدن سنت و مذهب، حداقل در کشور ما از دلایل اصلی بر هم زدن توازن قدرت میان زن و مرد در خانواده بوده است.
علاوه بر این نقشی که خود قربانی در اعمال خشونت بازی می کند را نباید نادیده گرفت. در بعضی از موارد حتا خود قربانی به عنوان عاملی در موجه جلوه دادن خشونت عمل می کند. در طول چند دهه ي گذشته با وجود تلاش هاي فعالان حقوق زنان در ايران هنوز در بسياری از مناطق ايران خشونت به شكلي مستمر و توجيه ناپذير عليه زنان ادامه دارد، در بسیاري از موارد رسانه ها و ارگانهای اجرایی به صورت قانونی به تریبوني براي بسط رفتارهای خشونت آمیز عليه زنان تبدیل مي شوند. شايد بتوان يكي از دلايل اصلي خشونت و عدم کاهش خشونت عليه زنان به خصوص در كشورهايي نظير ايران مشاركت همه جانبه ي قانون و سنت و تقويت و نهادينه كردن خشونت هاي مردسالارانه دانست که حتی از سوی رسانه های عمومی همچون تلویزیون بازتولید می شوند.
دختربچه ها: قربانیان خاموش
تاكنون بحث هاي زيادي در مورد رواج انواع خشونت عليه زنان و كاركردهاي مختلف آن شده است اما به نظر مي رسد نكته ي اصلي در اين ميان ناآگاهي اكثر زنان، نه ضرورتا به دليل تقويت سنت و قانون، بلكه به دليل تربيت دختران از كودكي برای پذيرفتن نقش قرباني است. در بسياري از موارد زنان ناخواسته خشونتي را مي پذيرند كه عليه آنها اعمال مي شود و در عين حال به دليل عدم آگاهي، آنرا به عنوان امری طبیعی می پذیرند و با آن زندگی می کنند.
عدم آگاهي در مورد پذيرش خشونت و در واقع پذيرفتن نقش قرباني از همان كودكي الگوسازي مي شود، به اين ترتيب كه اگر دختري مورد آزار و اذيت جنسي از طرف هر كدام از اعضاي خانواده ي خود قرار بگيرد، شهامت بيان و رد آن را ندارد و حتي اگر آن را بيان كند به دليل حفظ آبرو مجبور به خاموش شدن مي شود. سکوت در برابر خشونت به بهانه ی تحمل و خوی زنانه از کودکی حتی به دخترانی که خشونت را از سوی اعضای خانواده و یا حتی بیرون از خانه تجربه می کنند آموزش داده می شود. در خانواده هاي به خصوص سنتي اين مسئله بيشتر رواج دارد. در اكثر اين خانواده ها به جاي آنكه فرد خاطي متهم باشد، قرباني متهم است. سوء استفاده و استفاده ي جنسي نظير لمس اندام هاي دختران و يا هر شكل استفاده ي جنسي و بدني اگر از سوي هر يك از اعضاي خانواده صورت بگيرد، گناه آن برعهده ي خانواده ي دختر است. در اين چنين زماني دختران مجبور به سكوت می شوند و به این ترتیب استفاده از تن آنها توسط مردان بدون خواست آنها و تحمیل نقش قرباني به آنها، به راحتي صورت مي گيرد و اين دختران هستند كه بايد ظاهر خود را حفظ كنند و مراقب رفتار خود باشند. در خانواده هاي مذهبي به محض به بلوغ رسيدن دختران، اندام هاي آنان مي تواند وسوسه گر مردان باشد و در این میان دختران هستند كه شرمزده و خجول مي شوند، قوز مي كنند و از بلوغشان احساس ترس و شرم دارند. از سوي ديگر ارائه ي الگوي شرم و حيا از همان دوران كودكي براي دختران خود عامل مهمي در توجيه خشونت و گسترش آن علیه زنان است. دختران بعدتر وقتي در زندگي مشترك اعمال خشونت را از جانب همسر خود مي بينند آن را امري طبيعي تلقي مي كننده و زاييده ي طبيعت مردانه می دانند.
علاوه بر این دو قطبي شدن روابط میان زن و مرد و تعيين نقش ولي و سرپرست براي زن و دادن نقش آن به مرد نيز راه را براي اعمال خشونت عليه دختران در اين خانواده ها مي گشايد. از سوي ديگر ارائه ي الگوي پدر به عنوان كسي كه قدرت دخالت و تصمیم گيري در تمامي امور دخترش را دارد نيز خود از ديگر دلايل اعمال خشونت عليه دختران است.
در اين نوع از خانواده ها، رابطه ي پدر و دختر نه بر اساس فرزند و پدر، بلكه بر اساس روابط مردسالار ولي و سرپرست، قيم و يا كسي كه اختیار دخل و تصرف و كنترل رفتار دخترش را دارد تعريف مي شود و همين تعريف از روابط پدر و دختر گاه باعث مي شود كه در بسياري از اين خانواده ها پدران و يا برادران، براي آنكه دختران را بيشتر تحت كنترل بگیرند، قبل از آنكه آنها به سن قانونی ازدواج برسند و قدرت تصمیم گیری برای آینده شان را داشته باشند، موجبات ازدواج شان را فراهم می کنند.
ازدواج دختران زير ١٨ سال در ايران در حالی گسترش يافته و در واقع امري قانوني شده است که تعیین سن دختران برای تصمیم گیری در مورد زندگی آینده شان با واقعیت کنونی جامعه سازگار نیست. بسیاری از این دختران در شرایطی تن به ازدواج می دهند که آن را تنها راه حل ارتباط با مرد می دانند و هیچ درک درستي از زندگي مشترك ندارند. براي اكثر آنها زندگي مشترك نه يك مفهوم به بلوغ رسيده، بلكه لذتی كودكانه و يا شور دوران نوجواني تلقی می شود. به همين دليل با اينکه خود اين دختران شايد مخالفتي براي ازدواج در سنين زير ١٨ سال ندارند، اما قبول و حتی دادن اجازه به پدر برای تصمیم گیری در مورد ازدواج دخترش خود به نوعی اعمال خشونت محسوب می شود و خود اين دختران بدون آنكه بدانند و بخواهند قربانيان اين نوع از خشونت از سوي اعصاي خانواده ي خود مي شوند.
عادی سازی خشونت در زندگی مشترک
اما نوع ديگري از خشونت ها و پذيرش آنها زماني اتفاق مي افتد كه زنان بسياري چه در زندگي مشترك و چه در خانواده هاي خود اعمال اين خشونت را نه خشونت، بلكه امري عادي تلقي و در واقع از ملزومات زندگی مشترک تلقی مي كنند. نمونه هاي آن را مي توان در بارداري بنابه درخواست مرد بدون برخورداری از شرایط جسمی و روحی زن، كنترل بر رفتار و نوع معاشرت زنان و پذيرش آن از سوي زن، استفاده از واژه های تحقیر آمیز و عادی سازی استفاده از این واژه ها مشاهده کرد که این خشونت ها به بخشی از رفتار روزانه و عادی تبدیل می شود. مثال دیگر چنین خشونت های خانگی را كه بسیاری از زنان آن را نه خشونت بلکه از خصوصیات زندگی مشترک می دانند، اجبار براي رابطه ي زناشويي دانست كه معمولا جامعه مردسالار این خشونت را با این بهانه که جزو خصائل مردانه و شرايط بیولوژیکی مردان است، توجیه می کند. متاسفانه اين خشونت ها تنها مختص زنان در داخل ايران نيستند، بسیاري از زناني كه خارج از ايران هم زندگي مي كنند و يا زنان مهاجر ایرانی که در بافت سنتی بزرگ شده اند هم اين خشونت ها را پذيرفته اند و با آن كنار آمده اند. زنان مهاجري كه اين خشونت ها را به رغم وجود قوانینی که علیه خشونت در جوامع میزبان وجود دارد، تجربه می کنند، نيز خود به دو دسته تقسیم می شوند: افرادي كه خودخواسته اين خشونت ها را براي تحمل زندگي و سختي هاي و شرایط زندگی شان در مهاجرت به ناچار می پذیرند و آنهايي كه ناخواسته به دليل بزرگ شدن و پذيرش الگوهاي خشن مردانه از اين خشونت ها چشم مي پوشند. اما در مورد زنان در داخل ايران پذيرش خشونت كمي متفاوت و پر رنگ تر است چرا كه در اين مورد معمولا خانواده ها دخالت می کنند و خشونت های اعمال شده را به بهانه بقا و تداوم خانواده توجیه می کنند و به این ترتیب این خشونت ها را برای قربانی خشونت توجیه و پذیرش آن را بر فرد قربانی تحمیل می کنند. در چنين بافتي است كه قوانين و سنت دست در دست يكدیگر چهره ي متفاوتي از خشونت را به صورت يك عرف در زندگي زناشويي تبديل مي كند. این درحالی است که معولا تاكيد بر حفظ نظم و امنيت خانواده در اين شرايط، اعمال خشونت بر فرد قربانی را دو چندان مي كند. در بسياري از مواقع تحمل كردن به خاطر فرزندان، گذشت كردن يك طرفه، پذيرش خوي خشن مردان، تمكين جنسي براي بهتر شدن روابط زناشويي، عدم توجه به هويت مستقل خود و تکیه بر مردان به عنوان اهرم اصلي و مركز ثقل خانواده، و نیز توجه به خواست هاي مردان و عدم توجه به علايق خود براي بهتر شدن روابط، جملگی از عواملی است که سبب ساز بروز خشونت هاي ناآگاهانه و پذيرش آنها در زندگي مشترک توسط زنان می شود.
بازتولید و گسترش کلیشه های جنسیتي مانند «زنان باگذشت ترند» و يا «چون زن هستند در عرف بايد سكوت كنند» نيز مي تواند یکی دیگر از عوامل بروز خشونت علیه زنان باشد. اين خشونت ها به نوعي الگو سازي مي شوند، چهره شان از نسلي به نسل ديگر تغییر مي كند اما با همان محتوا دوباره بازتولید مي شوند و به اين ترتيب در ذات روابط يك جامعه و خانواده باقي مي مانند.
نتيجه
در پايان مي توان گفت كه با وجود آن که بروز خشونت ارتباط تنگاتنگی با قوانین دارد، اما از سوي ديگر بافت سنتي و گسترش ديدگاه های سنتي نيز اهميت بسزايي در افزایش خشونت علیه زنان دارند و شايد بتوان تعريف روابط «زن و مرد»، «پدر و دختر» و «خواهر و برادر» و به طور كلي روابط جنسیتی را در خانواده هاي سنتي عامل اصلي اعمال خشونت علیه زنان دانست. تا زماني كه الگوهاي خاص رفتاري بر مبناي ديدگاه بیولوژیکی تعريف شود و زنان آگاهانه و يا ناآگاهانه خشونت را بپذيرند، خشونت عیه زنان به صورت ذات رفتاري در اجتماع باقي خواهد ماند. شايد بهترین روش براي کاهش و زدودن خشونت عليه زنان، تربيت و آموزش الگوهاي رفتاري مناسب به دختران از سنین كودكی و همينطور عدم پذيرش خشونت از سوی زنان و تغییر این نگرش است که صرفا به خاطر زن بودن و به عنوان بخشی از زنانگی باید این خشونت ها را پذیرفت و امری طبیعی تلقی کرد.
همه ساله مصادف با بيست و پنج نوامبر روز جهاني منع خشونت عليه زنان مقالات و نوشته هاي زيادي در خصوص اعمال خشونت عليه زنان در كشورهاي مختلف نوشته و منتشر مي شود و توجه همگان را بيش از پيش به این معضل رايج معطوف مي كند. با اين حال به نظر مي رسد پديده ي خشونت عليه زنان همچنان به صورت چالشي در اكثر كشورها به خصوص كشورهایي با بافت سنتي و مذهبی باقي مانده است. البته شيوع خشونت عليه زنان به جغرافياي خاصي محدود نيست و در بيشتر كشورها كم و بيش وجود دارد، اما معضل اصلي در این کشورها، موجه جلوه دادن خشونت و قانوني كردن آن و ناديده گرفتن آن به عنوان یک مسئله اجتماعی است.
در بسیاری از نوشته ها و مطالب منتشر شده در رابطه با خشونت علیه زنان بر اهميت زدودن این نوع خشونت ها تاكيد مي شود، اما به نظر مي رسد چالش اساسي تكيه بر توازن و برقراري قدرت ميان مرد و زن در محیط خانگی است كه از مهمترین دلايل اعمال خشونت عليه زنان است. این درحالی است که مي توان گفت مداخله ي قواي اجرايي و همينطور در هم آميخته شدن سنت و مذهب، حداقل در کشور ما از دلایل اصلی بر هم زدن توازن قدرت میان زن و مرد در خانواده بوده است.
علاوه بر این نقشی که خود قربانی در اعمال خشونت بازی می کند را نباید نادیده گرفت. در بعضی از موارد حتا خود قربانی به عنوان عاملی در موجه جلوه دادن خشونت عمل می کند. در طول چند دهه ي گذشته با وجود تلاش هاي فعالان حقوق زنان در ايران هنوز در بسياری از مناطق ايران خشونت به شكلي مستمر و توجيه ناپذير عليه زنان ادامه دارد، در بسیاري از موارد رسانه ها و ارگانهای اجرایی به صورت قانونی به تریبوني براي بسط رفتارهای خشونت آمیز عليه زنان تبدیل مي شوند. شايد بتوان يكي از دلايل اصلي خشونت و عدم کاهش خشونت عليه زنان به خصوص در كشورهايي نظير ايران مشاركت همه جانبه ي قانون و سنت و تقويت و نهادينه كردن خشونت هاي مردسالارانه دانست که حتی از سوی رسانه های عمومی همچون تلویزیون بازتولید می شوند.
دختربچه ها: قربانیان خاموش
تاكنون بحث هاي زيادي در مورد رواج انواع خشونت عليه زنان و كاركردهاي مختلف آن شده است اما به نظر مي رسد نكته ي اصلي در اين ميان ناآگاهي اكثر زنان، نه ضرورتا به دليل تقويت سنت و قانون، بلكه به دليل تربيت دختران از كودكي برای پذيرفتن نقش قرباني است. در بسياري از موارد زنان ناخواسته خشونتي را مي پذيرند كه عليه آنها اعمال مي شود و در عين حال به دليل عدم آگاهي، آنرا به عنوان امری طبیعی می پذیرند و با آن زندگی می کنند.
عدم آگاهي در مورد پذيرش خشونت و در واقع پذيرفتن نقش قرباني از همان كودكي الگوسازي مي شود، به اين ترتيب كه اگر دختري مورد آزار و اذيت جنسي از طرف هر كدام از اعضاي خانواده ي خود قرار بگيرد، شهامت بيان و رد آن را ندارد و حتي اگر آن را بيان كند به دليل حفظ آبرو مجبور به خاموش شدن مي شود. سکوت در برابر خشونت به بهانه ی تحمل و خوی زنانه از کودکی حتی به دخترانی که خشونت را از سوی اعضای خانواده و یا حتی بیرون از خانه تجربه می کنند آموزش داده می شود. در خانواده هاي به خصوص سنتي اين مسئله بيشتر رواج دارد. در اكثر اين خانواده ها به جاي آنكه فرد خاطي متهم باشد، قرباني متهم است. سوء استفاده و استفاده ي جنسي نظير لمس اندام هاي دختران و يا هر شكل استفاده ي جنسي و بدني اگر از سوي هر يك از اعضاي خانواده صورت بگيرد، گناه آن برعهده ي خانواده ي دختر است. در اين چنين زماني دختران مجبور به سكوت می شوند و به این ترتیب استفاده از تن آنها توسط مردان بدون خواست آنها و تحمیل نقش قرباني به آنها، به راحتي صورت مي گيرد و اين دختران هستند كه بايد ظاهر خود را حفظ كنند و مراقب رفتار خود باشند. در خانواده هاي مذهبي به محض به بلوغ رسيدن دختران، اندام هاي آنان مي تواند وسوسه گر مردان باشد و در این میان دختران هستند كه شرمزده و خجول مي شوند، قوز مي كنند و از بلوغشان احساس ترس و شرم دارند. از سوي ديگر ارائه ي الگوي شرم و حيا از همان دوران كودكي براي دختران خود عامل مهمي در توجيه خشونت و گسترش آن علیه زنان است. دختران بعدتر وقتي در زندگي مشترك اعمال خشونت را از جانب همسر خود مي بينند آن را امري طبيعي تلقي مي كننده و زاييده ي طبيعت مردانه می دانند.
علاوه بر این دو قطبي شدن روابط میان زن و مرد و تعيين نقش ولي و سرپرست براي زن و دادن نقش آن به مرد نيز راه را براي اعمال خشونت عليه دختران در اين خانواده ها مي گشايد. از سوي ديگر ارائه ي الگوي پدر به عنوان كسي كه قدرت دخالت و تصمیم گيري در تمامي امور دخترش را دارد نيز خود از ديگر دلايل اعمال خشونت عليه دختران است.
در اين نوع از خانواده ها، رابطه ي پدر و دختر نه بر اساس فرزند و پدر، بلكه بر اساس روابط مردسالار ولي و سرپرست، قيم و يا كسي كه اختیار دخل و تصرف و كنترل رفتار دخترش را دارد تعريف مي شود و همين تعريف از روابط پدر و دختر گاه باعث مي شود كه در بسياري از اين خانواده ها پدران و يا برادران، براي آنكه دختران را بيشتر تحت كنترل بگیرند، قبل از آنكه آنها به سن قانونی ازدواج برسند و قدرت تصمیم گیری برای آینده شان را داشته باشند، موجبات ازدواج شان را فراهم می کنند.
ازدواج دختران زير ١٨ سال در ايران در حالی گسترش يافته و در واقع امري قانوني شده است که تعیین سن دختران برای تصمیم گیری در مورد زندگی آینده شان با واقعیت کنونی جامعه سازگار نیست. بسیاری از این دختران در شرایطی تن به ازدواج می دهند که آن را تنها راه حل ارتباط با مرد می دانند و هیچ درک درستي از زندگي مشترك ندارند. براي اكثر آنها زندگي مشترك نه يك مفهوم به بلوغ رسيده، بلكه لذتی كودكانه و يا شور دوران نوجواني تلقی می شود. به همين دليل با اينکه خود اين دختران شايد مخالفتي براي ازدواج در سنين زير ١٨ سال ندارند، اما قبول و حتی دادن اجازه به پدر برای تصمیم گیری در مورد ازدواج دخترش خود به نوعی اعمال خشونت محسوب می شود و خود اين دختران بدون آنكه بدانند و بخواهند قربانيان اين نوع از خشونت از سوي اعصاي خانواده ي خود مي شوند.
عادی سازی خشونت در زندگی مشترک
اما نوع ديگري از خشونت ها و پذيرش آنها زماني اتفاق مي افتد كه زنان بسياري چه در زندگي مشترك و چه در خانواده هاي خود اعمال اين خشونت را نه خشونت، بلكه امري عادي تلقي و در واقع از ملزومات زندگی مشترک تلقی مي كنند. نمونه هاي آن را مي توان در بارداري بنابه درخواست مرد بدون برخورداری از شرایط جسمی و روحی زن، كنترل بر رفتار و نوع معاشرت زنان و پذيرش آن از سوي زن، استفاده از واژه های تحقیر آمیز و عادی سازی استفاده از این واژه ها مشاهده کرد که این خشونت ها به بخشی از رفتار روزانه و عادی تبدیل می شود. مثال دیگر چنین خشونت های خانگی را كه بسیاری از زنان آن را نه خشونت بلکه از خصوصیات زندگی مشترک می دانند، اجبار براي رابطه ي زناشويي دانست كه معمولا جامعه مردسالار این خشونت را با این بهانه که جزو خصائل مردانه و شرايط بیولوژیکی مردان است، توجیه می کند. متاسفانه اين خشونت ها تنها مختص زنان در داخل ايران نيستند، بسیاري از زناني كه خارج از ايران هم زندگي مي كنند و يا زنان مهاجر ایرانی که در بافت سنتی بزرگ شده اند هم اين خشونت ها را پذيرفته اند و با آن كنار آمده اند. زنان مهاجري كه اين خشونت ها را به رغم وجود قوانینی که علیه خشونت در جوامع میزبان وجود دارد، تجربه می کنند، نيز خود به دو دسته تقسیم می شوند: افرادي كه خودخواسته اين خشونت ها را براي تحمل زندگي و سختي هاي و شرایط زندگی شان در مهاجرت به ناچار می پذیرند و آنهايي كه ناخواسته به دليل بزرگ شدن و پذيرش الگوهاي خشن مردانه از اين خشونت ها چشم مي پوشند. اما در مورد زنان در داخل ايران پذيرش خشونت كمي متفاوت و پر رنگ تر است چرا كه در اين مورد معمولا خانواده ها دخالت می کنند و خشونت های اعمال شده را به بهانه بقا و تداوم خانواده توجیه می کنند و به این ترتیب این خشونت ها را برای قربانی خشونت توجیه و پذیرش آن را بر فرد قربانی تحمیل می کنند. در چنين بافتي است كه قوانين و سنت دست در دست يكدیگر چهره ي متفاوتي از خشونت را به صورت يك عرف در زندگي زناشويي تبديل مي كند. این درحالی است که معولا تاكيد بر حفظ نظم و امنيت خانواده در اين شرايط، اعمال خشونت بر فرد قربانی را دو چندان مي كند. در بسياري از مواقع تحمل كردن به خاطر فرزندان، گذشت كردن يك طرفه، پذيرش خوي خشن مردان، تمكين جنسي براي بهتر شدن روابط زناشويي، عدم توجه به هويت مستقل خود و تکیه بر مردان به عنوان اهرم اصلي و مركز ثقل خانواده، و نیز توجه به خواست هاي مردان و عدم توجه به علايق خود براي بهتر شدن روابط، جملگی از عواملی است که سبب ساز بروز خشونت هاي ناآگاهانه و پذيرش آنها در زندگي مشترک توسط زنان می شود.
بازتولید و گسترش کلیشه های جنسیتي مانند «زنان باگذشت ترند» و يا «چون زن هستند در عرف بايد سكوت كنند» نيز مي تواند یکی دیگر از عوامل بروز خشونت علیه زنان باشد. اين خشونت ها به نوعي الگو سازي مي شوند، چهره شان از نسلي به نسل ديگر تغییر مي كند اما با همان محتوا دوباره بازتولید مي شوند و به اين ترتيب در ذات روابط يك جامعه و خانواده باقي مي مانند.
نتيجه
در پايان مي توان گفت كه با وجود آن که بروز خشونت ارتباط تنگاتنگی با قوانین دارد، اما از سوي ديگر بافت سنتي و گسترش ديدگاه های سنتي نيز اهميت بسزايي در افزایش خشونت علیه زنان دارند و شايد بتوان تعريف روابط «زن و مرد»، «پدر و دختر» و «خواهر و برادر» و به طور كلي روابط جنسیتی را در خانواده هاي سنتي عامل اصلي اعمال خشونت علیه زنان دانست. تا زماني كه الگوهاي خاص رفتاري بر مبناي ديدگاه بیولوژیکی تعريف شود و زنان آگاهانه و يا ناآگاهانه خشونت را بپذيرند، خشونت عیه زنان به صورت ذات رفتاري در اجتماع باقي خواهد ماند. شايد بهترین روش براي کاهش و زدودن خشونت عليه زنان، تربيت و آموزش الگوهاي رفتاري مناسب به دختران از سنین كودكی و همينطور عدم پذيرش خشونت از سوی زنان و تغییر این نگرش است که صرفا به خاطر زن بودن و به عنوان بخشی از زنانگی باید این خشونت ها را پذیرفت و امری طبیعی تلقی کرد.
منبع:
مدرسه فمینیستی
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen