علی اخوان پور:
حقیقت کشتهشدگان، آن حقیقت معیار و پایدار، دگراندیشی آنان بوده است. این دگراندیشی به شکلهای مختلفی به بیان آمده، در مواضع سیاسی مختلفی که در تغییر و در مسیر پختهتر شدن بوده است. حاکمان جدید جزمیاندیشترین و به لحاظ قدر تاریخی آگاهی، ناآگاهترین بخش جامعه ایران بودند، در حالی که دگراندیشان پویایی و آگاهی و فرهنگ بحث و نقد را نمایندگی میکردند. داوری تاریخی در مورد آنان بایستی با این قدر و مقام و قابلیت آنان صورت گیرد، نه اینکه در سیاستورزی خام و ناشی بودند. خامطبعیشان به استبداد برمیگشت و اینکه فرصت تجربه و دانشاندوزی نداشتند، که اگر داشتند، از همه پیشتر بودند.
رژیم تازه در صدد آن بود که انقلاب را به تمامی به نام خود ثبت کند. شریک که هیچ، حتّا وجود کسی را تحمل نمیکرد که میگفت به گونهای دیگر میاندیشد، از انقلاب انتظار دیگری داشته است و از وضعیت خشنود نیست. حتّا اگر کسی میگفت حاکمیت را به رسمیت میشناسد، چشم به قدرت ندارد، اما فکر میکند که تاریخ و جهان لزوما آن گونه نیست که از سر منبر میگویند، نامش در فهرست دشمنان قرار میگرفت. حتّا اگر کسی از دور با شگفتی، تمسخر و ناخشنودی به صحنه قدرت مینگریست، ممکن بود مظنون به آن باشد که در صدد براندازی است.
ولایت مطلقه، تحمل کسی را نمیکند که سرسپرده مطلق نباشد، خود را در برابر ولی کبیر صغیر نداند و ولایتپذیری یعنی صغارت خود را در عمل به اثبات نرساند.
در موقعیتی عجین شده با ناراستی، یا باید ناراست بود، یا در محیط طاعونگرفته قرنطینهای جست و به سلامت خود دل خوش کرد، یا در درون فریاد کشید و خسته و عصبی و افسرده شد، و یا طغیان کرد. اعدامشدگان طاغی بودند. نفس طغیانشان، درست بود، چون علیه ناراستی بود. حقیقتی که آنان نمایندگیاش میکردند، این بود که “دیگر”ی بودند، کسانی بودند به دلیل سیاسی موجهی ناسازگار با نظام.
وجود آنان، ابراز وجود بود. منفعل نبودند، حرفی برای گفتن داشتند حتّا اگر ساکت میبودند.
اگر میخواهید یاد آنان زنده بماند، حقیقتشان را به یاد آورید! قربانی محض به موضوع ترحم محض تبدیل میشود. این قربانیان به ترحم نیاز ندارند. به بازگویی حقیقتشان نیاز دارند که دگراندیشی و مقاومت و طغیان است.
در این زمانه ادبار، این آزادیخواهان به موضوع ترحم تبدیل شدهاند و با این شکل موضوعیت یافتن است که آیت الله منتظری به مقام قهرمان آزادی رسیده؛ او کسی بود که در نهایت درباره او میتوانیم بگوییم که انسان دلرحمی بود، از قماش خمینی و گیلانی و لاجوردی نبود. او دلش به رحم آمده بود ولی فکر او بسی دور بود از این که به رسمیت بشناسد حق مخالفت را، حق دگراندیشی را، حقی که قربانیان بر بنیاد آن به مقابله با رژیم برخاسته بودند.
هستند کسانی از عوامل رژیم از دهه نخست پاگیری آن، که اینک درباره کشتار تابستان ۶۷ ابراز تأسف میکنند. این تأسف آنان به چه برمیگردد؟ فقط به این برمیگردد که دوباره محاکمه کردند کسانی را که پیشتر محاکمه کرده بودند، و دوباره محاکمه کردند تا این بار آنان را بکشند؟ فقط همین؟ اشکالی فنی در کار بوده است؟ سانحهای رخ داده در کارخانه نظام؟ کسانی را شتابزده انداختهاند در چرخ گوشت؟ پیدا کنید کارگزار بیاحتیاط را!
کشتهشدگان، از آن روز اول گرفته تا روزهای خونین کهریزک و پس از آن، همه با احتیاط کشته شدهاند، احتیاط نظام برای آنکه هیچ دگراندیشی ابراز وجود نکند. نظام، نظام کشتار است؛ کشتار عارضه آن نیست، نقص فنی آن نیست. مخالفت خود را در حدی فراتر از ستیزهای جناحی دستگاه ابراز کنید، تا منطق آن را بشناسید.
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen