درباره من سلام به همهٔ خوانندگان محترم: نظر به اینکه وبلاگ قبلی من:"نگاه من نگاه" برای هموطنان مقیم

Donnerstag, 19. Dezember 2013

همسر و مادر پیمان (امیر رضا) عارفی زندانی تبعید شده به مسجد سلیمان، در راه بازگشت از ملاقات این زندانی سیاسی در یک تصادف رانندگی درگذشتند

علی‌ اخوان پور:
گناه این انسانها چیست ؟جنایت‌های پنهان رژیم آخوندی که شاید دور از چشم جهانیان اتفاق می‌افتد...

پیمان عارفی که دو ماه پیش از انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ در سن ۲۱ سالگی و به همراه همسر خود به اتهام هواداری از انجمن پادشاهی بازداشت و  به اعدام محکوم شد. حکم وی در دادگاه تجدید نظر به ۱۵ سال در تبعید تقلیل یافت.

درحالی که وی  دو ماه قبل از انتخابات بازداشت شده بود، اما در دادگاههای نمایشی پس از انتخابات به عنوان یکی از بازداشت شدگان حوادث انتخابات محاکمه قرار گرفت و تحت فشار به دروغ اعتراف کرد که در زمان انتخابات در روند برگزاری انتخابات اخلال کرده است.
زیبا صادق زاده همسر پیمان عارفی که به همراه وی دستگیر و مدتی زندانی شده بود در یکی از آخرین پستهای فیس بوکی خود نوشته است:
هوای ابری ، چشمانی بارونی ، خاطرات فراموش نشدنی سال 88"
بعد از ملاقات با پیمان ،من و مادر پیمان از سالن ملاقات اوین برمیگشتیم ،بدلیل استرس و نگرانی هایی که داشتیم ،نه تنها حال و روز خوبی نداشتیم ،بلکه نفس کشیدن هم برایمان مشکل بود،هرروز فضا متشنج تر از روزقبل ، ذهن ما هم درگیرتر از روز قبل .
به هنگام برگشت بقدری دلمون گرفته بود که از روی پل عابر پیاده که نزدیک به زندان اوین بود می تونستیم لحظه ای اوین رو تماشا کنیم تا کمی آروم بگیریم حداقل نگاه کردن به اوین باعث میشد که احساس نزدیکتری به پیمان داشته باشیم...با دیدن این صحنه به اندازه سرعت ماشین هایی که از زیر پل رد میشدن فکرها هم همینطور از ذهنم رد میشد، توان ایستادن نداشتم و روی همان پل نشستم .
متوجه زمان نشدم هنگام بلند شدن و تکاندن خاک از روی لباسم باعث شد حلقه از دستم بیرون بیاد وصدای ضربه حلقه به پل رو شنیدم و حلقه افتاد به همون جاده ای که ماشین ها به سرعت افکارم رد میشدن و ناگفته نماند که بدلیل ناتوانی ام خیلی خرافاتی شده بودم .
(بعد از سه ماهی که بازداشت بودم ، چهارده کیلو وزن کم کرده بودم ، همین باعث شد حلقه ازدواجمون براحتی از دستم بیرون بیاد ، ولی حاضر نبودم حلقه رو از خودم جدا کنم)
در آن لحظه به هیچ چیز جز حلقه توجه نکردم و تمام فکرم این بود که اون حلقه رو هر جور شده پیدا کنم ، به سمت پایین دویدم و همینطور ناخودآگاه اشک میریختم وچشمانم تار شده بود حتی نمیگذاشت بتونم رد حلقه رو پیدا کنم ، ساعت ها میگذشت وهوا هم تاریک میشد ....ومن فقط میتونستم با کف دستام و انگشتانم زمین را لمس کنم تا .. .بالاخره به کمک چند نفر تونستم اون حلقه رو پیدا کنم
بالاخره حلقه پیدا شد ،حلقه ای که شبیه حلقه نبود ،چرخ ماشین از روی حلقه رد شده واز وسط نصف و له شده بود .

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen