علی اخوان پور:
10 دقیقه مانده، مرا برای آویختن از آن طناب آماده ام می کنند، نمیدانم باید چه حسی داشته باشم باید از مردن بترسم یا خوشحال باشم از اینکه از این پوچی راحت می شوم، چرا کسی نمی پرسد جرمم چیست؟ مگر قرار نبود قضاوت را خدایشان انجام دهد پس چه شد؟ آن مرد شکم گنده چگونه حکم مردنم را امضاء کرد،شاید خودش هم می داند خدای برای قضاوت وجود ندارد...نا خواسته یاد روزی افتادم که به جرم آب خوردن در خیابان مرا کتک زدندگفتند روزه خورده ام...روزی که شراب خوردم و کتکم زدند...پدر وراجی میکند دعا میخواند این کتاب را ازبرم میتوانم در دانشگاه تدریس کنم...یا حتی برای اثبات دروغش کتابی بنویسم،پای طناب هستم روی چارپایه می روم همه هستند حتی پسرکی که چند بار در سرما به خانه آوردمش تا یخ نزند...،دارند حکمم را می خوانند جرمم ارتداداست،شک کردن به بودن چیزی که نیست، مردم صلوات می فرستند من خنده ام گرفته ،فحشم می دهند، چار پایه را میزنند من تاب می خورم...وچندسال بعدکتابهایم را تدریس می کنند،برایم یاد بود میگیرند این مردم ...
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen