روزنامه اعتماد در یادداشتی با عنوان «بسمالله» به قلم عباس عبدی نوشت:
1- پلیسهای کشورهای پیشرفته، برای مقابله با برخی جرائم و پیدا کردن مجرمان، از مجرمان سابقهدار استفاده میکنند و آنان را به صورت موردی یا حتی قراردادی، به استخدام خود درمیآورند. «اگه میتونی منو بگیر» نام فیلم مشهوری است که معرف این اتفاق است. اگر اشتباه نکنم چند روز پیش نیز خواندم که در ایران هم مواردی بوده است که از این افراد استفاده شده است. یکی از مشهورترین این به کارگیریها درباره هکرهای اینترنتی بوده است.
2- معاون اول دولت، طی سخنانی مدعی شد که فردی به نام جمشید بسمالله به تنهایی قیمت ارز را تعیین میکرده است. بنابراین پیشنهاد میشود که این فرد را به عنوان بالاترین مقام اقتصادی دولت تعیین کرد یا حداقل او را به عنوان مشاور عالی دولت در امور ارز منصوب کرد تا قیمت ارز را تعیین کند تا هیچ نیازی به این همه بگیر و ببند و نیز خسارتهای متعدد اقتصادی وجود نداشته باشد. اگر واقعا گوینده در این ادعا صادق است، بفرمایید؛ بسمالله. من به عنوان یک شهروند راضی هستم به این فرد هر چقدر حقوق میخواهد پرداخت کنند، ماهی یک میلیون دلار، اگر کم است پنج میلیون دلار هم بدهند، کار او ارزش آن را دارد. گمان نمیکنم که دیگران هم مخالف این مبلغ از پرداخت باشند.
3- نکتهیی که آقای معاون توجه نکردهاند این است که سطح دولت و کارایی وزارت اقتصاد و بانک مرکزی و دهها سازمان عریض و طویل دیگر و هزاران نیروی بازرسی و نظارت و... را در اداره امور کشور چنان توصیف کرده که گویی قدرت یک نفر گمنام به نام جمشید بسمالله در تعیین قیمت ارز، بیش از همه این دستگاههاست. به علاوه اگر این فرد قیمت ارز را تعیین میکرد، در این صورت از او بخواهید که قیمت را کاهش دهد، الان که او دست شماست، نکند از طرف دولت علاقهیی به پایین آوردن قیمت ارز وجود ندارد؟ از سوی دیگر، حالا که او بازداشت است، چه کسی قیمت ارز را تعیین میکند؟
4- مشکل قیمت ارز نه جمشید بسمالله است و نه استکبار جهانی و توطئه داخلی، این مشکل فقط ناشی از بیاطلاعی نسبت به قواعد و اصول علم اقتصاد و اجتماع است.
جالب است که در برنامه چهارم توسعه و سند چشمانداز قید شده بود که توسعه ایران بر اساس داناییمحوری است، ولی حیف از وجود اندکی توجه به علوم انسانی و اجتماعی. وقتی که آقایان کوچکترین مشکل تکنولوژیک پیدا میکنند، دست به دامن علوم مهندسی و متخصصان داخلی و حتی غربی میشوند؛ وقتی اندکی بیماری پیدا میکنند، راه فرنگ و اروپا را پیش میگیرند، چرا که احتیاط شرط عقل است، و باید از آخرین دستاوردهای پزشکی و تکنولوژی پزشکی و نرسینگ مطمئن سود جست! ولی وقتی سخن از اقتصاد میشود، نهتنها دانشمندان داخلی را منزوی میکنند، بلکه اساسا اقتصاد را جزو علم نمیدانند، جامعهشناسی که اسمش را نباید آورد و چنان گروههای علمی این دو حوزه را تارومار میکنند که تا سالها نتوانند سر از خاک درآورند.
5- برای آنکه واقعیت جایگاه صاحبان علم و دانش را بهتر درک کنیم، لطیفهیی را که امروز شنیدم برای شما هم نقل میکنم. میگویند طرف رفته بود خواستگاری، از او پرسیدند، شغل آقا داماد چیست؟ پاسخ میدهد که در خیابان فردوسی دلال ارز هستم. خانواده عروس خیلی خوشحال میشوند، ولی برای محکمکاری اقدام به تحقیق محلی کردند، گند قضیه درمیآید و معلوم میشود مردک! دکتر بوده و به دروغ خود را دلال ارز جا زده است. این لطیفه قابل توجه آقایانی باید باشد که به چه زحمت و هزینهیی از این طرف و آن طرف یک مدرک جعلی و صوری دکترا دست و پا کردند، ولی الان موقع آن است که از داشتن آن مدرک، حتی اگر اصیل و واقعی هم باشد، اظهار برائت کنند و کلی هزینه کنند تا ثابت کنند که از اصل دارای چنین مدرکی نبودهاند، و به شغل پیشین خود که دلالی است، مراجعه کنند، که در این صورت از قرب و منزلت بیشتری برخوردار خواهند بود. آن زمانی که بر سر کار آمدند تخصص و مدرک اعتبار داشت اما امروز چنین نیست. دوره اعتبار داشتن مدرک دکترا و مهندسی و این حرفها گذشته است. اگر یک گروه حسابرسی وجود داشته باشد که میزان رانت جابهجا شده از تغییرات قیمت ارز را در همین چند ماه گذشته محاسبه کند، و اینکه این رانت مفت و مجانی به جیب چه کسانی رفته است، آن هنگام معلوم خواهد شد که لطیفه فوق چندان هم دور از واقعیت نیست.
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen