درباره من سلام به همهٔ خوانندگان محترم: نظر به اینکه وبلاگ قبلی من:"نگاه من نگاه" برای هموطنان مقیم

Dienstag, 27. Mai 2014

رژیم آخوندی 8جوان وبلاگ نویس را به حبس تعزیری محکوم کرد

علی اخوان پور:
زندان
زندان

حکم زندان برای ۸جوان وبلاگ نویس به اتهام تبلیغ علیه نظام آخوندی

رژیم آخوندی 8جوان وبلاگ نویس را به حبس تعزیری محکوم کرد. اتهام این جوانان ”اجتماع و تبانی، تبلیغ علیه نظام، توهین به خامنه ای و خمینی، توهین به سران سه قوه و توهین به مقدسات نظام“ اعلام شده است. 
در رأی بیدادگاه رژیم به ریاست قاضی دژخیم مقیسه این هشت جوان که در شبکه های اجتماعی دیدگاهها و نظرات خود را بیان کرده اند در مجموع به بیش از 128سال زندان محکوم شده اند.

Montag, 26. Mai 2014

این هم فرمانده کل نیروهای مسلح آن تایر به سر هاست،سلام نظامی اش را نگاه کنید،شلوار و کمربندش را

علی اخوان پور:
هرچه رشادت و شرف و غیرت و قدرت تهاجمی و دفاعی هست در همان معده این اشغالگران جای دارد...
اینها دارند بر یک ملت و یک مملکت حکومت می کنند،این هم فرمانده کل نیروهای مسلح آن تایر به سر هاست،سلام نظامی اش را نگاه کنید،شلوار و کمربندش را نیز...کدام تصویر او را در وضعیت منضبط نظامی یافتید؟! بار اول و دومش نیست،اما با افتخار گماشته همان آغای معروف روضه خوان سابق قبرستان های مشهد است.
این شخص که حتی راه رفتنش و نیز نشستنش در توالت برایش حکم مرگ را دارد،از بس برایش زجرآور است،چگونه می شود که یک فرمانده نظامی باشد،تفکر و تخصص نظامی آنها هم همین چند کلمه است،یا امام ،یا خامنه ای،یا مهدی ادرکنی و غیره از این دست،بروید بمانند گوشت قربانی جلوی تیر و تفنگ امریکا و قدرت های دیگر جهانی تا در عرض 50 ثانیه ناوهای امریکا را غرق کنند.

*************
 امیدوارم مزدوران رژیم هربار که یکی از آن کلمات عامدانه ای که در عنوان استفاده کردم را در نت سرچ کنند، بلافاصله در همان وحله اول با این لینک مواجه گردند تا جلا یابند.




Sonntag, 25. Mai 2014

در اینکه اعدام امیرخسروی به این شوک آوری یک تصمیم صد درصد سیاسی بوده تردیدی نیست

علی اخوان پور:
1- نه تنها خود امیرخسروی مطمئن شده بود که براحتی اعدامش نخواهند کرد؛ چون این اواخر آخرین سنت هایش را نیز هبۀ آخوندهای ریز و درشت کرده بود. بلکه بدبین ترین ناظران هم پیش بینی نمی کردند که در بیش از یک سال گذشته از قطعی شدن حکم اعدام اختلاسگران! فقط یک نفر از آنان چنین غافلگیرانه و شوک آور اعدام شود. بدون اطلاع بخودش، بدون ابلاغ به وکیلش و حتی بدون اطلاع به همسر و خانواده اش. اگر قرار بود احکام اعدام این پرونده اجرا شود چرا فقط حکم امیرخسروی اجرا شده و آن سه مجرم ردیف اول پرونده اعدام نشده اند؛ و ثانیاً در حالیکه حکم اعدام های این پروندۀ سنگین دزدی و اختلاس کمتر معارض و مخالفی داشت در بین افکار عمومی مردم چرا چنین دزدکی و با ترس و لرز یواشکی اعدام خسروی را انجام داده اند. تازه انتخاب یک روز ملی - تنها روز سال که ایرانیان بدون کمترین اختلافی آن را جشن می دانند بجهت آزادی خرمشهر از اشغال دشمن - با کدام توجیه حقوقی و قضایی انجام شده است.

2- بنابراین در اینکه اعدام امیرخسروی به این شوک آوری یک تصمیم صد درصد سیاسی بوده تردیدی نیست و باید پشت پرونده را با این نگاه کاوید برای انگیزه یابی. در سوی دیگر هر چند سخت است منطق یک بی منطقی مطلق (حکومت جمهوری اسلامی) را احصاء کردن و پی به لایه های لجن انباشته روی هم در مدت 35 سال دروغ و فریب و ریا بردن؛ اما سعی می کنم راهی بدرون این هیولای هزار سر بیابم و برخی احتمالات علت اعدام امیرخسروی را نمایان کنم:

الف- بنظر می رسد که علت اصلی اعدام سریع امیر خسروی را باید در خبری جستجو و پیدا کرد که اخیراً رونمایی شد. و آن تحویل یکی از متهمان فراری پروندۀ اختلاس توسط پلیس بین الملل به جمهوری اسلامی است که در امارات دستگیر شده بود. بازجویی و اطلاعات اخذ شده از این متهم بقدری مهم بوده است که توازن قوای باندهای متنفع از اختلاس بزرگ را بنفع حامیان و شریکان امیرخسروی در داخل حکومت بهم زده و باند مقابل را بهراس انداخته که اگر دیر کند و یا اعدام خسروی را با اطلاع قبلی اجرا کند نخواهد توانست از سد باند رقیب بگذرد و بازندۀ نهایی بخش فاسد قوۀ قضائیه خواهد شد. این نشانه به این دلیل هم مقرون به صحت قطعی است که چند روز پیش غلامحسین محسنی اژه ای تصمیم گرفت و هم مأمور شد با هماهنگی براردان لاریجانی در رأس قوای مقننه و قضائیه به مجلس برود و گزارش مشروح و مفصلی از پروندۀ امیرخسروی را در جلسۀ علنی مجلس قرائت کند. این رویه مطلقاً در سابقۀ قوۀ قضائیۀ ایران در گذشته وجود نداشت و نه تنها قوۀ قضائیه حاضر نمی شد در مجلس گزارش عملکرد بدهد بلکه حتی  کمترین اهمیتی هم به پرسش های موردی مجلس نمی داد و استقلال قوا را برجسته می کرد.

ب- اما گذشته از هدف اصلی اعدام غافلگیر امیرخسروی که گفتم بخاطر بهم خوردن بالانس فساد در باندهای درگیر با این پرونده بود؛ این اعدام هدف های جانبی دیگری را هم بنفع رژیم تأمین می کرده است که به تصمیم جدید کمک کرده است.

1)- با اینکه جمهوری اسلامی حرکات و تصمیمات غافلگیر کننده و یکباره زیاد داشته و دارد اما در سال های اخیر قانونی را عمل کرده بودند که طی آن مجریان اعدام ها موظف می شدند حداقل 24 ساعت قبل از اعدام موضوع اعدام شدن مجرمان در سحرگاه روز بعد را به خود اعدامیان و خانوادۀ درجه یک و وکلای آنان ابلاغ کنند. این موضوع که نص قانون هم است داشت برای رژیم سیاسی دردسر درست می کرد که نتواند در مواقع لازم - معمولاً بیشتر برای اعدام های سیاسی - اعدام های سریع و بدون اطلاع رسانی داشته باشد. لذا با اعدام شوکه کنندۀ امیر خسروی قوۀ قضائیه در حال ایجاد یک "وحدت رویۀ قضایی" - هموزن قوانین مصوب که از تکرار متواتر یک تصمیم در بین قضات دادگستری ایجاد می شود - است تا اگر در آینده نیاز به استفاده از این بی قانونی در پرونده های سیاسی یا مورد توجه افکار عمومی - مثل پروندۀ ریحانۀ جباری - داشت که خواهد داشت استفاده کند و اعتراض ها را با استناد به وحدت رویۀ قضایی پاسخ حقوقی بدهد.

2- در مورد انتخاب مهمترین و شادترین خاطرۀ ملی جمهوری اسلامی در روز سالگرد آزادی خرمشهر باید موضوع را از دوجهت عمدی دانست. یکی از این نظر که باند اعدام کننده خواسته اعدام خسروی را اجماع خواست ملت ایران نمایش بدهد و از آن بعنوان یک هدیۀ اجرای عدالت در روز ملی ایرانیان به ملت آدرس بدهد. اما در سطح کلان تر گره زدن این اعدام با یک پیروزی ملی این تأثیر - برای نخبگان در کوتاه مدت و خوداگاه و جمع کردن حواس و تمکین؛ و برای تودگان زیر پوستی و بلند مدت و ناخودآگاه که انتظار زندگی نداشته باشند - را حامل است که پیروزی و مرگ در جمهوری اسلامی یک دوقلوی بهم چسبیده اند و مردم نباید منتظر زندگی پیروز باشند. زیرا هرجا پیروزی است فقط با مرگ معنا می یابد. یا...هو

بعد از تحریر: این خبر را هم بدهم که روحانی اختلاف دیدگاهش با خامنه ای را مجدداً - بلافاصله - با همان کلید واژه "بهشت" بیان کرده و در مقابل جملۀ چند روز پیش خامنه ای که گفته بود "حاکم اسلامی وظیفه دارد مردم را به بهشت ببرد" جمله ای با همان بهشت گفته و تأکید کرده که با زور و شلاق نمی توان و نباید مردم را به بهشت برد. فعلاً این تمایز گذاری بلافاصله و دقیق نظری یک پیشرفت است و مسلماً بزودی تاریخ مصرفش تمام خواهد شد و روحانی باید بهتر عمل کند.

Mittwoch, 21. Mai 2014

مردم نه تنها حکومت اسلامی، که کل مذهب را باعث بدبختی و خانه خرابی خود می دانند

علی‌ اخوان پور:
“آیت الله حسین وحید خراسانی از مراجع تقلید قم” به تازگی در ابتدای درس خارج خود گفته است، “کار به جایی رسیده که بعضی ها یک جفتک می اندازند و آیت الله می شوند.” و “آیتالله عبدالکریم موسوی اردبیلی” می گوید: “اگر بخواهیم مسائل مربوط به امور دینی مردم جای اصلی خودش را پیدا کند دولت و دستگاه های حکومتی باید دخالت خود را از تبلیغات دینی و مساجد و دیگر مراکز دینی بر دارند.”
جدیدا بحثی به ظاهر بی آزار بین مقامات حوزه علمیه قم در گرفته است تا مشخص شود حجت الاسلام کیست و آیت الله چیست. ظاهرا اختلاف بر سر استفاده درست از مفاهیم اسلام شعیه است. اما این، یک بحث داغ سیاسی و نوعی صف کشی در درون صفوف حکومت اسلامی است. به بقای مذهب و ادامه کسب درآمد برای این قشر می اندیشد و در فکر راه فرار از بن بستی است که مذهب در آن گیر افتاده است.
هر دو آیت الله بالا که شدیدا به استفاده نابجا از عنوان آیت الله در حکومت اسلامی اعتراض دارند، از منتقدان خط خامنه ای اند. عمیقا باور دارند با دخالت زیادی حکومت در امر دکان مذهب، کل موقعیت اسلام دارد شدیدا به خطر می افتد.
این بخش از آیت الله های حاشیه حکومت می خواهند مذهب نقش تاریخی خود را بازی کند. بیرون از دولت بر مغز و قلب مردم حاکم باشد و کار سرکوب را به نیروهای مسلح دولتی بسپارد. بازگشت به نقش گذشته تا محرومان و دردمندان، وقتی از حکومت ناامید شدند، بتوانند در دامن مذهب پناه بجویند.
حکومت اسلامی این فاصله را از بین برده است و این برایشان خطرناک است. مردم نه تنها حکومت اسلامی، که کل مذهب را باعث بدبختی و خانه خرابی خود می دانند. تلاش عبثی در جریان است که آب رفته اسلامِ در قدرت مجددا به جوی اصلی بازگردد. دیر شده است، مردم چهره خونبار و کریه مذهب را خوب دیده اند. مذهب در ایران گور خودش را عمیقا کنده است.

Sonntag, 18. Mai 2014

Donnerstag, 15. Mai 2014

بیش از ۴۰ نفر این افراد به اعدام و تعداد بیشتری به حبس بین ۴ تا ۲۰ سال محکوم شده‌اند

علی اخوان پور:

این پتیشن برای حمایت از زندانیان کرد سنی تهیه شده است. بیش از ۴۰ نفر این افراد به اعدام و تعداد بیشتری به حبس بین ۴ تا ۲۰ سال محکوم شده‌اند. همه این افراد به طور متوسط ۲ سال در زندان انفرادی به سر برده‌اند و تحت فشارها و شکنجه های بسیار زیاد و غیر قابل باور ناچار به اعترافاتی شده‌اند که مبنای صدور حکم علیه آنان قرار گرفته است. لطفاً در صورت تمایل از این پتیشن حمایت کنید و به گسترش آن کمک فرمایید. در این پتیشن مادر شهرام احمدی برگزاری دادگاهی عادلانه برای فرزندش و دیگر زندانیان را از رئیس قوه قضائیه درخواست کرده است. همچنین بیانیه اخیر کنشگران ملی - مذهبی خارج از کشور که شرح مفصلی از وضعیت آنها در آن ارائه شده است نیز جهت آگاهی شما ضمیمه می کنم.

Dienstag, 13. Mai 2014

این رژیم هزاران جنایت کرده، که حصر موسوی و کروبی، یکی از کوچکترین آنها است...!

علی اخوان پور:
این رژیم هزاران جنایت کرده، که حصر موسوی و کروبی، یکی از کوچکترین آنها است...!/ باید به آقای مطهری و تمامی آن اصلاح طلبانی که از فرط خوشحالی، به رقص آمده اند، نکات ذیل را یادآور شد: یک- کل این انقلاب شما ننگ بوده است! همان زمانی که خمینی گفت توی دهن دولت می زنم و حکومت کاملا قانونی بختیار را سرنگون کردید...! دو- ننگ این انقلاب شما، ادامه جنگ ایران و عراق بعد از بازپس گیری خرمشهر است. ننگ انقلاب شما، شعار راه قدس از کربلا می گذرد است، همان شعاری که به کشته و مجروح شده یک میلیون انسان انجامید و کشور ایران را به خرابه تبدیل کرد. سه- ننگ این انقلاب شما، اعمال تروریستی در خارج از کشور است، از بمب گذاری در آرژانتین گرفته تا بمب گذاری در میکونوس، یا ترور بختیار...! چهار- ننگ این انقلاب شما، آن است که قاتل بختیار به ایران باز می گردد، و به عنوان قهرمان در فرودگاه، مورد استقبال امثال شما قرار می گیرد...! پنج- ننگ این انقلاب شما، کشتن ندا در وسط خیابان بود. شش- ننگ این انقلاب شما، تجاوز به زندانیان در کهریزک است...! هفت- ننگ این انقلاب شما، انتخابات تقلبی و مضحکی است که در آن، نمایندگان واقعی مردم فیلتر می شوند و گوساله هایی چون تو، به عنوان نماینده مردم انتخاب می شوید...! پی نوشت: صد البته که حصر و خانه نشین کردن موسوی و کروبی، نقض آشکار حقوق بشر است و باید فورا خاتمه یابد. اما اعتراض به این نقض حقوق بشر، به معنای آن نیست که ما سی سال جنایت رژیم را نادیده بگیریم و تصور کنیم تنها لکه ننگی که به دامان این رژیم است، همین حصر موسوی و کروبی است...! اصلاح طلبانی که رویای حضور مجدد در حاکمیت (بخوانش غارت ایران) در سر می پرورانند، با وقاحت تمام تلاش می کنند تمامی اختلافات مردم با رژیم را به رفع حصر موسوی و کروبی تنزیل دهند..! این بی حرمتی آشکار به خون های ریخته شده، از جمله خون ندا و سهراب است...!

Donnerstag, 8. Mai 2014

توحش اسلامی! یکی دیگر از قربانیان جنایتهای جمهوری اسلامی

علی اخوان پور:
وحشیانه انگشتان دست و پای رضا صفری را بُریدند/ با لبهای دوخته دست به اعتصاب غذا زد/ پیام زندانی سیاسی محمد رضا پور شجری
 «رضا صفري» از ديروز چهارشنبه, 18 ارديبهشت 1393 درحاليكه لبهاي خود را دوخته، دست به اعتصاب غذا زده و مامورین زندان به عوض رسیدگی به پرونده اش او را  به سلول انفرادي  منتقل نمودند. 
او در اعتراض به اينكه بعد از قطع انگشتان دست و پايش بدون هيچ دليلي به مدت ١٢ سال است كه براي ٣٢ ميليون ردمال در زندان به سر ميبرد و بدليل انتقالش از زندان اراك به ندامتگاه مركزي كرج هيچ امكاني براي ارتباط با خانواده، شاكيان و عملا پرداخت رد مال را نداشته است، و با این شرایط او مجبور است که  تا آخر عمر محكوم به حبس  باشد!
دوستان او نگران وضعيتش هستند و ميگويند اگر رسيدگي به پرونده اش نشود او بعد از سه روز قطعا به بيمارستان منتقل خواهد شد و در ادامه جانش را از دست ميدهد.
«رضا صفری» در نامه گذشته اش از وضعیت دردناک خود نوشته بود.  و اینکه مامورین جمهوری اسلامی در بیرحمی هر چه تمام انگشتان دست وپای او را با وسیله قیچی آهن بر برقی قطع کردند!
زندانی سیاسی «محمد رضا پورشجری» و سايرهم بنديهای  «رضا صفری» خواستار رسيدگي مجدد به پرونده وي براساس قوانين بين المللي  و افراد متهم به دزدي در ساير كشورها هستند.
این گزارش از طرف «میترا پور شجری» دختر زندانی سیاسی «محمد رضا پور شجری»  و هم بند «رضا پور صفری» ارسال شده است.
در حال حاضر این زندانی بی دفاع نیازمند شدید حمایت های همه جانبه  وکلا و مدافعین حقوق بشری را دارد.
میترا پور شجری:
پيام پدرم در رابطه با پرونده مجازات قطع دست و پا( رضا صفري):
نبايد اجازه بدهيم، وحوش بيابانگرد صحراهاي عربستان در١٤ قرن پيش كه بصورت آخوند و آيت الله دوباره از گور برخاسته اند، درامروز ما،در ايران ما دخالت كنند، قانون وضع كنند و امر ونهي كنند.
محمدرضا پورشجري( سيامك مهر)
زندان ندامتگاه مركزي كرج

دردنامه و شکایت «رضا صفری» از رژیم اسلامی که انگشتان دست و پای او را بُریدند! ( به همراه نامه زندانی، و توضیحاتی از میترا پور شجری) + نامه انگلیسی برای حمایت
من رضا صفری فرزند ولی الله متولد 1350 درشهرستان اراک می باشم که هم اکنون از زندان کرج تماس میگیرم. درسالهای 70 الی 74 به دلیل بیکاری و شدت فقرخانوادگی مجبور به انجام چند فقره سرقت شدم که واقعا از روی نیاز و احتیاج بوده است. در مهرماه سال 74 دستگیر شده و به زندان اراک افتادم که محکوم به قطع دست راست بطوری که کف دست و انگشت شصت باقی بماند و پرداخت رد مال شدم. وقتی حکم دادگاه به من ابلاغ شد فکر کردم قاضی جهت ترساندن بنده این حکم را صادر کرده است اما متاسفانه این حکم در تاریخ 30 مرداد 76 وقتی تنها یک روز به ماه رمضان مانده بود اجرا شد. این درحالی بود که بنده فقط 26 سال از سن من گذشته بود. این واقعه اتفاق بسیار ناگواری بود که برای من اتفاق افتاده بود به همین جهت اسم قاضی آذریان و شعبه 4 دادگستری اراک برای همیشه در خاطرم ماندگار شد و آن روز را خوب به یاد دارم.
ساعت 10.30 صبح مورخه 30 مرداد 76 به نگهبانی خوانده شدم و متوجه شدم تعدادی از زندانیانی که به جرم سرقت آنجا بودند و چند نفر از نگهبانها نیز به جهت تماشای اجرای حکم به محوطه هواخوری زندان احضار شده بودند بلکه درس عبرتی باشد برای دیگر زندانیان.
انگشتان دستم را بوسیله قیچی آهن بر برقی که هنوز ردی ازخون برآن بود و معلوم بود که بارها برای اجرای چنین احکامی از آن استفاده نموده اند، بدون بیهوشی و بی حسی قطع کردند، پس از اجرای حکم به بیمارستان ولیعصر اراک اعزام شدم وقتی پزشک معالج بنده را درآن وضعیت دید شروع به اعتراض کرد و با داد و بیداد بر سر مامور اعزام که اسمش را خوب به یاد دارم به نام گروهبان یکم اکبر کندی بود گفت چرا با بیمارستان هماهنگ نشده است من را که از این اتفاق شوکه شده بودم و هنوز نمی دانستم چه بلایی برسرمن آمده است به اتاق عمل بردند و مورد مداوا قرار دادند، پس از انجام عمل همان شب دوباره به زندان برگشتم.
بعد ازقطع انگشتانم دیگر آدم قبلی نبودم و به دلیل فشارهای عصبی و روانی که بر من وارد شده بود و همچنین ادامه داشت بسیار افسرده شده بودم بطوریکه پس از چندی تحت درمان قرار گرفتم و روزانه تعداد 12 قرص اعصاب استفاده میکردم و البته همیشه با خودم میگفتم ای کاش به جای قطع انگشتان دست، مرا اعدام می کردند حداقل یک بارمی مردم.
10314543_639297042831921_2415327377675320939_n
بعد از اجرای حکم می دیدم که رفتار اطرافیانم و دوستان عوض شده است و برخی از من دوری میکردند و برخی دیگر ترحم، همین رفتار باعث می شد از آنها کناره گیری کنم و همیشه با خودم خلوت کنم و تنهایی را ترجیح دهم.
 انگشتان دستم را بوسیله قیچی آهن بر برقی که هنوز ردی ازخون برآن بود و معلوم بود که بارها برای اجرای چنین احکامی از آن استفاده نموده اند، بدون بیهوشی و بی حسی قطع کردند، پس از اجرای حکم به بیمارستان ولیعصر اراک اعزام شدم وقتی پزشک معالج بنده را درآن وضعیت دید شروع به اعتراض کرد
مدت 5 سال درزندان به سر بردم و فقط 40 روز به آزادی ام مانده بود که مادرم متاسفانه چشم ازجهان فرو بست و غم از دست دادن مادر به غمهای بیچارگیم اضافه شد.
10 دیماه سال 79 اززندان آزاد شدم و به خانه پدری برگشتم، خانه ای اجاره ای و اما من مانده بودم با پدری سالخورده و دو خواهر کوچکتر با دستی قطع شده که من را از دیگران متمایز می کرد. بیرون از زندان وضعیت بدتری در انتظار من بود. هر کجا می رفتم همه مواظب من بودند و با ورودم به هرجا همه خودشان را جمع و جور می کردند و خیلی زود با یک خداحافظی فرار می کردند. حتی بین غریبه ها هم دیگر جایی نداشتم آنهم به دلیل قطع انگشتانم که مهری بود بر پیشانی من ، با این اوصاف با تمام تلاشی که برای پیدا کردن کار می کردم به نتیجه ای نرسیدم، کار که نمیدادند هیچ، باعث انگشت نما شدنم هم میشدند. بیش از 6 ماه تلاش کردم اما بیهوده بود. نداشتن کار و عدم درآمد با وجود فقر اقتصادی و گرسنگی خود و خانواده ام باعث شد دوباره دست به سرقت بزنم، یکسال بعد از آزادی ام از زندان در تاریخ 19/10/1380 دوباره دستگیر و در شعبه 1 دادگستری اراک توسط قاضی شعبه بنام آشورلو محکوم به قطع انگشتان پا چپ، بطوریکه تمامی انگشتان پایم قطع شود.
در سال 81 پدر سالخورده ام نیز فوت کرد که ضربه روحی مهلکی به من وارد شد. بنده را در زندان و دو خواهر کوچکترم را در خانه تنها گذاشت تا اینکه در 30 شهریور ماه 88 زمانیکه باز هم یکروز به ماه رمضان مانده بود پس از 8 سال انتظار در اجرای حکم با همان قیچی آهن بر برقی که انگشتان دستم را گرفت، انگشتان پای چپم را قطع کردند، احساس پوچی و بیهودگی در من دو چندان شد. خصوصا وقتی در انجام بسیاری از کارهای روزمره به خاطر نداشتن انگشت ناتوانی ام را می دیدم و از دیگران کمک می خواستم، این احساس بیشتر و بیشتر میشد.
یک سالی از قطع انگشتان پایم گذشت تا توانستم روی پایم راه بروم که نداشتن انگشت باعث شده بود در راه رفتن دچار مشکل گردم و به کمر درد مزمن دچار شوم و هم اکنون سالهاست که مجبورم با خوردن قرصهای مختلف هم از فشارهای روحی و روانی ام بکاهم و هم دردهای مختلف ناشی از قطع اعضا را تسکین دهم.
مدت 2 سال بعد از اجرای حکم در تاریخ 17/3/90 به زندان کرج در استان البرز تبعید شدم که متاسفانه به این دلیل دیگر نمی توانم تقاضای اعسار کنم و ردمال را بصورت اقساط پرداخت نمایم و آزاد شوم، دیگر نمی توانم در شهر خودم باشم بلکه بتوانم به شکلی با شاکی ارتباط برقرار کرده و از او رضایت بگیرم ضمن اینکه رنج دوری از خانواده ام امان از من بریده و در طی این سه سال هیچ ملاقاتی با آنها نداشته ام که این هم غمی است طاقت فرسا بر غمهای دیگر.
درپایان اعلام میدارم که من از مقامات جمهوری اسلامی و قوه قضاییه به دلیل قطع اعضای بدن خود و ناقص العضو نمودن من و خسارت و ضرر و زیان های مادی و معنوی که به من وارد نموده اند شکایت دارم و بدین وسیله ازحقوق دانان، وکلا، فعالان حقوق بشر و سازمانها و نهادهای مربوط درخواست می نمایم که به هر طریقی که می شناسند درجهت احقاق حقوق من تلاش کنند.
رضا صفری

Mittwoch, 7. Mai 2014

بی‌خبری مطلق از وضعیت میرحسین موسوی؛ دلواپسی دختران برای پدر




با گذشت یک هفته از بستری شدن یک‌روزه‌ی میرحسین در بیمارستان، خانواده موسوی از وضع سلامتی او و خانم رهنورد مطلقا بی خبرند و حتی اجازه یک تماس تلفنی هم نداشته اند.
به گزارش کلمه، یک هفته از روزی که میرحسین موسوی به علت مشکلات قلبی در بیمارستان بستری شد و تحت عمل آنژیوگرافی قرار گرفت، می گذرد. اما خانواده در بی خبری کامل از وضعیت وی نگه داشته شده اند. این بی خبری در حالی است که هنوز اقدامات درمانی روی میرحسین شروع نشده است و وضعیت قلب وی در شرایط هشدار آمیز است.
آخرین اطلاع خانواده میرحسین از او، مربوط به ملاقاتی است که یک روز بعد از عمل، در خانه محل حبس با دخترانش داشت و از آن زمان تا امروز، دختران میرحسین و رهنورد حتی از تماس تلفنی و احوالپرسی ساده نیز محروم بوده اند.
این در حالی است که مسئولان وعده داده اند که اقدامات مورد نیاز درمانی از این هفته عملی شود. دختران موسوی نگران اند که بی خبری پدر و مادر از آنها، باعث ایجاد فشار و تشدید مشکلات قلبی مهندس موسوی شود.
پس از انتقال عجولانه میرحسین به زندان خانگی در فردای روز عمل آنژیو، مسئولان وعده داده بودند که از هفته جاری فرایند درمانی او و اقدامات مورد تجویز پزشکان برای بازتوانی و بازیابی توان قلبی مهندس موسوی را آغاز کنند؛ قولی که هنوز عملی نشده است و باید دید در روزهای باقی مانده این هفته عملی خواهد شد یا خیر.
پزشکان از ماهها قبل تاکید کرده بودند که با توجه به اینکه امکان استنت گذاری در قلب میرحسین موسوی نیست، ایشان باید تحت برنامه بازیابی و بازتوانی تخصصی قلب قرار گیرد، تحت نظر مستمر پزشکان باشد و از استرس نیز دور نگه داشته شود. اما در این مدت به هیچ یک از این توصیه ها عمل نشد و حتی گزارش های پزشکی نیز از دسترسی خانواده دور نگه داشته شد.

روی زمین خدا، زیر سقفی از گل‌های کاغذی، رو به روی دستشویی عمومی باغ معین

کیانپارس، کوروش، زیتون، شهرک نفت... هر خانه‌ای در این شهر یک آدرس دارد؛ بعضی‌ها سرراست، بعضی‌ها کروکی لازم. بعضی‌ها بالای شهر، بعضی‌ها پایین شهر اما در میان تمام آدرس‌های این شهر، آدرس خانه زهرا خانم چیز دیگری‌ست:

روی زمین خدا، زیر سقفی از گل‌های کاغذی، رو به روی دستشویی عمومی باغ معین.

در این گوشه از شهر گرم؛ زنی هست که خانمانش را کنار دیوار چیده است.
گرم است. از آن روزهای به قول معروف، خرماپزان اهواز. از شر گرما به بساط زهرا خانم پناه می‌برم و می‌گویم: مهمون نمی‌خوای حاج خانوم؟

جوابش را خوب نمی‌شنوم، آخر صورتش را پوشانده است و فقط چشم‌های آبی‌اش نمایان مانده. زمزمه‌اش را به معنای دعوت می‌گیرم و کنارش می‌نشینم. گل‌های کاغذی بالای سرش سایه‌ای برای پناه بردن ندارند اما حداقل بساطش را بهاری کرده‌اند.

نگاهی به وسایلش می‌اندازم. پتو ، ظرف، کلمن، حشره‌کش و بشکه آب دور تا دورش پخش شده‌اند؛ حتی فلاسک قرمزش را هم دم دستش نگذاشته، تنها چیزی را که کنارش نگه می‌دارد رادیوی کوچک سیاه رنگش است.



می‌پرسم: روزها را با همین رادیو سر می‌کنی؟

کوتاه جواب می‌دهد: آره دیگه...

از آن زن‌های مسنی نیست که دنبال دو گوش شنوا هستند تا داستان زندگیشان را از سیر تا پیاز روی دایره بریزند. آرام است و کم‌گو.
می‌روم سر اصل مطلب، این که بازی روزگار چه کرده است که پیاده‌رو خانه‌اش شده است و سقفش آسمان.

این یکی را مفصل‌تر جواب می‌دهد.

زهرا خانم 50 و خورده‌ای ساله که خورده‌اش را یا یادش نمی‌آید یا به رسم زنانگی گفتنش را صلاح نمی‌بیند، 4 ماه است که زندگیش را روی یک پتو پهن کرده است و نام بی‌خانمان را یدک می‌کشد.



همسرش را 12 سال پیش از دست داده است، او مانده و پسر 26 ساله‌اش. تا 4 ماه پیش در کوت‌عبدالله خانه‌ای داشت اما صاحبخانه اجاره را بالا می‌برد و او که توانایی پرداخت ندارد، مجبور به تخلیه خانه می‌شود.

حالا روزها پسرش که تنها 7 کلاس سواد دارد، کارتن می‌فروشد و او تکیه داده بر دیوار رادیو گوش می‌کند.
روزهای سختی را گذارنده است. گرما، سرما، پشه و جانور، چاقوکش‌های نیمه شب‌ها...

تعریف می‌کند: گرما را می‌شود تحمل کرد، باران که می‌بارد سخت است. باران قبل از عید را یادت هست؟ که مثل سیل می‌بارید؟ شب‌ها روی پتوهای خیس می‌خوابیدیم.

از فامیل‌هایش می‌پرسم. زبانش به نفرین روزگار می‌چرخد و می‌گوید: همه وضعم را می‌دانند اما کمکی نمی‌کنند.

می‌پرسم: پس از ترس چه کسی صورتت را از عکاس پوشانده‌ای؟
ابتدا سکوت می‌کند و بعد زیر لب جواب می‌دهد: هنوز آبرویم را دوست دارم.



بیشتر از این که از وضع زندگیش ناراحت باشد، دلش از آدم‌ها گرفته است. به دیواری که بر آن تکیه داده اشاره می‌کند و می‌گوید:‌ این تالار هر شب کلی از غذاهایش را دور می‌ریزد ، نمی‌دانم چه می‌شود اگر همین غذا را به ما بدهند.

رادیویش را نشانم می‌دهد، باتری‌هایش خراب شده‌اند .تعریف می‌کند: چند روز پیش به یک جوان پول دادم برایم باتری بخرد، رفت و دیگر پیدایش نشد... از وسایلم هم زیاد دزدی می‌کنند، تا به حال چند تا گاز پیک‌نیک دزدیده‌اند.

ادامه می‌دهد: شهرداری چند وقت یک بار تهدید می‌کند که باید از اینجا بروم اما جایی برای رفتن ندارم. کرایه‌ها گران است و فامیل...

 همین‌طور که حرف می‌زنیم پسر جوانی نزدیکمان می‌شود. خودش را دانشجوی پزشکی معرفی می‌کند و از زهرا خانم می‌پرسد بیماری خاصی دارد یا نه؟

زهرا خانم از دیسک کمرش مینالد و دارو میخواهد.
پسر شماره‌اش را روی تکه کاغذی می‌نویسد و از زهرا خانم می‌خواهد برای معاینه به بیمارستان برود.

زهرا خانم کمی دودل است. خم می‌شود و در گوشم می‌گوید: واقعا دکتر است ؟ نکند بخواهد مسمومم کند!

 در چشمان آبی رنگش که خبر از زیبایی دوران جوانیش می‌دهد خیره می‌شوم و فکر می‌کنم، زهرا خانم، آدم‌ها با تو چه کرده‌اند که این گونه سخت اعتماد می‌کنی؟ روزگار چگونه تو را بازی داده است که گل‌های کاغذی سقفت شده‌اند و گوشه خیابان مشرف به دست‌شویی عمومی، منزلت؟

اما ناراحت نباش. بی‌خانمانی تو کار بزرگی برای مردم این شهر کرده است. زهرا خانم هیچ می‌دانستی در این 4 ماه که چهره شهرمان را بر هم زده‌ای، شهرداری را به چالش کشیده‌ای؟ زهرا خانم هیچ می‌دانستی وجود تو دلیلی‌ست تا بهزیستی کلاهش را بالاتر بیندازد؟ هیچ می‌دانستی، دزدی‌ها و تهدیدهایی که در این کنج خیابان به جانت می‌شود، تلنگری‌ست برای پاسگاهی که دو قدم بالاتر از خانه بی‌سقفت قرار دارد؟ زهرا خانم ، آبرویت پیش مردم در امان است. آسوده باش.