چکیده :امیر گلم، نمیدانم چطور باید از تو معذرت بخواهم، به خاطر بدقولی آن روزم. البته خودت میدانی من بدقولی نکردم، آنها به من اجازه ندادند که به قولم وفا کنم و به تو تلفن بزنم. همان طور که این روزها اجازه نمیدهند برای ثانیهای دایی بهمن را ببینم و یا حتی صدایش را بشنوم. امیدوارم من را ببخشید....
ژیلا بنی یعقوب، روزنامه نگار و سردبیر وب سایت کانون زنان ایرانی ۱۱ شهریورماه سال جاری برای گذراندن حکم یک سال زندانش راهی زندان اوین شد.
به گزارش کلمه، او از آن زمان تاکنون از دیدار همسرش بهمن احمدی امویی، دیگر روزنامه نگار زندانی که در زندان رجایی شهر به سر میبرد محروم مانده است. این زندانی همچنین مانند دیگر زندانیان بند زنان زندان اوین از حق هر گونه تماس تلفنی و ملاقات حضوری با خانوادهاش نیز مرحوم شده است. چند روز قبل دادستان تهران همه ملاقات های حضوری و تماس های تلفنی زندانیان بند زنان با خانوادههایشان را به دلایلی نامعلوم لغو کرد.
این روزنامه نگار که به ۳۰ سال محرومیت از روزنامه نگاری هم محروم شده است در حالی روزهای زندانش را میگذراند که نه تنها هیچ ملاقاتی با همسر زندانیاش ندارد که همواره در نگرانی بیملاقات شدن همسرش در زندان رجایی شهر نیز به سر میبرد.
خانواده بهمن احمدی امویی در شهرستان زندگی میکنند و به دلیل دوری راه قادر به ملاقات با این زندانی سیاسی نیستند و بهمن احمدی امویی تنها ملاقات کننده سال های زندانش را که حالا بیش از سه سال و نیم از آن میگذرد را نیز از دست داده است. بهمن احمدی امویی به پنج سال و چهار ماه حبس محکوم شده است. ژیلا بنی یعقوب در نامه کوتاهی به خواهرزاده ده سالهاش از محرومیت های این روزهایش سخن میگوید.
متن کامل این نامه که در اختیار کلمه قرار گرفته به شرح زیر است:
امیر مهدی گلم، سلام
بعد از مدتها، بالاخره توانسته بودم از ناظر دادیار زندان، خانم سلیمیزاده، اجازه یک تلفن چند دقیقهای را بگیرم تا بتوانم با تو عزیز دلم کمی حرف بزنم. هر جور بود خبر دادم که چهارشنبه ساعت یک و نیم ظهر به تو زنگ میزنم. مادربزرگ مجبور بود آن روز نیم ساعت زودتر اجازهات را از مدرسه بگیردتا ساعت یک و نیم در خانه باشی اینجا زندان است و من ساعت این تلفن مرحمتی را نمیتوانستم طبق میل خودم و یا وقت مدرسه تو تغییر بدهم.
عزیزم تمام شب قبلش در رویای شنیدن صدای تو از پشت گوشی تلفن بودم. حتی بارها با خودم تمرین کردم وقتی گوشی را بر میداری، به تو و مامان و خاله ترانه چه بگویم. چقدر آن شب خوشحال خوابیدم، به امید صبحی که صدای تو را خواهم شنید.
شنیدم چهارشنبه ظهر از ساعت یک و نیم تا چهار بعد از ظهر کنار گوشی قرمز تلفنتان نشسته بودی تا وقتی من زنگ میزنم زود گوشی را برداری. شنیدم آن قدر کنار گوشی نشستهای تا خسته شدی و کنار همان گوشی خوابت برده است.
عزیز دلم، چطور برای تو توضیح بدهم که آن روز بر من چه گذشت، چه گذشت وقتی گفتند که دادستان تهران دستور داده همه مجوزهای تلفن که توسط دادیار صادر شده از همین امروز باطل است. نمیدانی چند بار به دفتر زندان رفتم و گفتم خواهش میکنم اجازه دهید فقط در حد یک جمله تلفن بزنم تا فقط به امیر مهدی و مادرم بگویم دیگر اجازه ندارم تلفن بزنم و منتظر نمانید. اما هر چه اصرار کردم قبول نکردند. چطور برای تو که فقط ده سال داری میتوانم توضیح بدهم که گاهی وقتها آدم بزرگها اصلا نمیفهمند انتظار چند ساعته یک کودک ده ساله کنار گوشی تلفن یعنی چه؟
امیر گلم میدانم برایت خیلی سخت بود که چند ساعت کنار تلفن نشستی تا من به تو زنگ بزنم و آخر هیچ زنگی از زندان اوین برای تو به صدا در نیامد، شنیدم خیلی نگران شده بودی. بزرگتر که شدی خودت میفهمی که خیلی از آدم بزرگها وقتی تصمیم میگیرند، وقتی دستور میدهند، وقتی مجوز یک تلفن یا ملاقات را باطل میکنند، هیچ بچهای را در نظر نمیگیرند.
آنها وقتی مجوز تلفنهای چند زندانی را باطل میکنندبه امیر کوچولوهایی مثل تو فکر نمیکنند، به سارا کوچولوها و نیماها هم فکر نمیکنند. سارا را که یادت هست همان دختر هفت ساله مریم منفرد را میگویم. او چهارشنبه برای ملاقات با مادرش آمده بود و در آن سرما چند ساعت جلو زندان اوین منتظر ماند و آخرش بدون دیدن مادرش به خانه بازگشت.
آنها که مجوز ملاقات زندانیها را قطع میکردند، حتی لحظهای هم سارا را ندیدند و به او فکر نکردند.
امیر گلم، نمیدانم چطور باید از تو معذرت بخواهم، به خاطر بدقولی آن روزم. البته خودت میدانی من بدقولی نکردم، آنها به من اجازه ندادند که به قولم وفا کنم و به تو تلفن بزنم. همان طور که این روزها اجازه نمیدهند برای ثانیهای دایی بهمن را ببینم و یا حتی صدایش را بشنوم. امیدوارم من را ببخشید.
خالهات ژیلا
بند زنان، زندان اوین
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen